۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

سكس من با مادر زن

اسم من آرش و 31 سالمه. 6 ساله که ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم. پدرزنم یک مدیر توی یک سازمان بزرگ دولتیه و ماهی یکی دوتا ماموریت داخلی یا خارجی داره و خیلی هم گرفتاره. از اون قدیمیهاست و اهل حال. بخاطر موقعییت شغلیش نمیتونه که هر کاریی دلش می خواد بکنه ولی بعد از اینکه کاملا به من اطمینان پیدا کرد، هر از گاهی براشون مشروب می بردم و اونها هم دیگه به یاد قدیما، خلاصه لبی تر می کردند.
2 سال پیش همسرم که خیلی دوستش داشم، تو یه تصادف شدید فوت کرد. بخاطر علاقه شدیدی که به همسرم و خانواده اش داششتم، تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم و برای دخترم یه پرستار گرفتم که صبح میاد پیشش و تا 8 شب دائم باهاش بازی می کنه، شعر می خونه، بچه رو می بره بیرون و خیلی هم با هم خوبند.
من و دخترم ماهی دو بار به خونه پدرزنم سر می زدیم. آخه اونها هم نوه شون رو خیلی دوست دارن و یک اتاق پر از وسایل بازی براش درست کردند که هروقت می ریم اونجا سرگرم باشه. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم و دو سه هفته که نمی دیدیمشون، واقعا دلمون براشون تنگ می شد.
ماجرایی که می گم مربوط به پارسال زمستونه. اون ر_وز مادرزنم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که شب بریم خونشون. من هم قبول کردم. ما رفتیم خونشون. نمیدونستم که پدرزنم خونه نیست. وقتی فهمیدم تعجب کردم. آخه هر وقت که میرفت مسافرت، وقتی من زنگ می زدم که حالشونو بپرسم، می گفت که اون نیست و من هم سعی می کردم که وقتی برم که اون هم باشه. همیشه جلوی من راحت بود و معولا با شلوار و تی شرت یا دامن و تی شرت می گشت. من هم که اصلا تو این فکرها نبودم. یه خواهر زن هم دارم که تازه ازدواج کرده. زمان مجردیش، _حتی با هم تنهایی مسافرت هم رفته بودییم ولی یک بار هم تو نخش نبودم و به این چیزها فکر نمی کردم. سرم به کار خودم بود. اونها هم همیشه به من اعتماد کامل دارند.
تا اینکه اون شب دیدم که یه دامن کوتاه و یه تاپ سفید پوشیده که بالای سینه هاش و خط وسطش کاملا پیدا بود. طبق معمول بعد از سلام رفتم برای روبوسی ولی این بار بیشتر از همیشه طولش داد و درضمن یه کمی هم منو به سینه هاش فشار داد و گفت که خیلی دلش برامون تنگ شده. یه کمی تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم. دخترم هم که طبق معمول رفت به اتاقش و سرگرم شد. از پدرزنم پرسیدم، گفت ماموریته. یه میز شیشه ای 4 نفره کنار هال داشتند که همیشه روی اون مشروب می خوردیم. زود بساط رو آماده کرد و منو دعوت کرد که بریزم. همیشه من براشون می ریختم و می گفتند بدون من نمی خورند. رومیزی توری که همیشه روی میز بود، نبودش. گفت کثیف شده بود انداخته که بشوره. نشستیم و من ریختم. بلند شد رفت دستمال آورد و دوباره نشست. جوری پاهاشو زیر میز شیشه ای تکون میداد که من کاملا حواسم بهشون جمع شد. دامنش تا روی رونش رفته بود عقب و پاهاشو آروم به هم می مالید. هر از گاهی هم به پای من می زد. دو تا پک کوچیک خوردیم و من جای پدرزنم رو هم خالی کردم. انگار که یه کمی گرمش شده باشه، یه دستمال برداشت کشید به پیشونیش و بعدش هم بالای سینه هاش و در همین حین تاپشو داد پایینتر. کرست نداشت و یه کمی از قهوه ای نوک سینه اش هم معلوم شده بود. منم دیگه حالا به کاراش با دقت نگاه می کردم ولی هنوز هم فکر نمی کردم که امشب قراره چه اتفاقی بیفته. سه چهار تا دیگه هم خوردیم و دیگه کم کم پاهای منو با پاهاش می مالید. چند بار هم پاهاشو باز کرد که دیگه دامنش کلا رفت بالا و شورتش و تپلی کوسش نمایان شد. منم دیگه داشت دوزاریم می افتاد ولی هنوز هم دلم نمی خواست رابطه مون به اینجاها بکشه. دیگه حسابی هر دومون داغ شده بودیم که گفت: خیلی حالم خوشه. کاش یه نفر الان بود که مشت و مالم میداد. 
سه سال پیش که پادرد و کمر درد گرفته بود، من براش ماساژ داده بودم. این کار رو خیلی خوب بلد بودم و زنم ازم خواسته بود که مامانش رو ماساژ بدم. بعد از اون کم کم خوب شده بود و ورزش رو شروع کرده بود. هر روز ورزش می کرد و اندامش خیلی قشنگ شده بود. قدش 170 و وزنش 60 کیلو بود. سینه هاش سایز 75 و خیلی خوش فرم بودند. باسنش هم قشنگ بود و با اینکه 47 ساشه، آدم فکر می کنه 38 سالش هم نیست. خیلی به خودش می رسید.
رفت رو کاناپه ولو شد و خمار نگاهم کرد و لبخند زد. فهمیدم که باید ماساژ بدم. از انگشتای پاش شروع کردم و خیلی آروم اومدم بالا. گفتم روغن بدن دارید؟ جاشو بهم گفت و آوردم. حالا پشت پاهاشو چرب کردم و دوباره ماساژ دادم. تا پشت زانو و پایین رونش 7-8 دقیقه طول کشید. به دامنش رسیدم و یه کمی هم انگشتام رو زیر اون چرخوندم که خودش دامنشو برد بالا تا روی کونش. باز هم شرت سفیدش معلوم شد و کوسش که کاملا باد کرده بود و قلمبه شده بود. ماساژ دادم و تا نزدیک شورتش رفتم بالا. بعد دامنش رو دادم پایین. یه کم تاپشو دادم بالا و کمرشو چرب کردم و شروع کردم. گفت می ترسم تاپ و دامنم چرب بشه. لطفا درشون بیار. منم تو همون حال مستی، آروم درشون آوردم و کمرشو کامل مالیدم. تازه کم کم داشتم از این کار لذت می بردم. دوباره برگشتم رو به پایین تا به شرتش رسیدم. چند سانت دادمش پایین که چرب نشه که خودشو داد بالا و گفت اونم دربیارم. با یه کمی خجالت درش آوردم و کونش رو هم چرب کردم و ماساژ دادن. آروم ناله می کرد و همش می گفت: جان، الان رو هوام. خیلی حالم خوشه و ....
داشتم میومدم پایین به سمت رونش که لای پاشو باز کرد و منم اطراف سوراخ کونش و دور قلمبگی کوسش رو می مالیدم که دیدم یه کمی کوسش خیس شد. منم آروم انگشتم رو کنار چاک کوسش کشیدم و اونم یه آه ناز کشید. شروع کردم به مالیدن کوسش و دست چپم رو هم از روی کمرش آروم آوردم به سمت سینه هاش و کنار سینه اش رو می مالیدم. یه کمی سینه اش رو داد بالا که دستم بره زیر سینه اش. منم همین کار رو کردم و سینه اش رو گرفتم. اونم یه دفعه دستش رو روی دست من گذاشت و آروم آوردش سمت سینه ام و بعد رفت پایین تا شلوارم. کیرم سیخ شده بود و از زیر شلوار پارچه ای تابلو زده بود بیرون. خودمو بطرفش بردم و اون کیرمو گرفت. گفت: جون. کاش این مال من بود. با خجالت گفتم: شما که صاحب داری زری جون. (همیشه زری جون صداش می کردم) گفت: صاحبی که ماهی یه بار هم به زور لختم می کنه که صاحب نیست. بعدها فهمیدم که مادرزنم یه زن فوق العاده حشریه و شوهرش سرد. ولی سالهاست که همینطوری ساخته. واقعا به شوهرش خیانت نکرده بوده ولی اون سال که من برای کمر دردش ماساژش میدادم ، از ماساژ من لذت می برده و دوست داشته که یه روز با ماساژ لختش کنم. حالا هم بعد از دو ماه بدون سکس، دیگه نتونسته جلوی خودش رو بگیره.
منم که دیگه هم داشتم حشری می شدم و هم تو حال خودم نبودم، گفتم اشکال نداره زری جون، تا باشه از این جور کمبودها باشه، اگه بخوایی من برات جبران کنم. برگشت رو به من، به پشت خوابید و با لبخند گفت: پس زود لباساتو دربیار. گفتم: آخه دخترم اگه بیاد و ما رو ببینه چی؟ بهش می گم امشب اینجا می مونیم. خیلی هم خوشحال میشه. وقتی خوابید من در خدمتم. گفت: خودت میدونی که اون تا موقع رفتن از اون اتاق بیرون نمیاد. تازه، من تا موقع خواب از دوری کیرت می میرم. ولی من قبول نکردم. اصلا نمیتونستم تصور کنم که مادرزنم داره این حرفا رو میزنه. یه کم بدنشو از بالا تا پایین بوسیدم. به کوسش که رسیدم سرم رو با دستش فشار داد روش. منم یه کم مکث کردم و لیسیدمش. اونم کیرمو با دستش از روی شلوار می مالید. حسابی داشت کیف می کرد. می گفت: جوووون، بخورش، همش مال خودته، ... و بعد از حدود دو دقیقه یه آه بلند کشید و ساکت شد. ارضا شده بود.
منو کشید طرف خودش که بخوابم روش. ولی من بوسیدمش و سرم رو گذاشتم رو سینه اش. بعد از چند دقیقه یه کم حال اومد و منم یه دستمال براش آوردم و اطراف کوسش رو تمیز کردم. ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا شوهرش کوسش رو نخورده بوده. کمکش کردم لباسشو پوشید و رفت آشپزخونه برای آماده کردن شام. منم رفتم به دخترم سر بزنم که غرق بازی بود و نمیدونست که باباش از امشب دیگه یه جور دیگه به زری جون نگاه می کنه.
خیلی زود شام رو خوردیم و دخترم هم ساعت 10 خوابید. گذاشتمش تو تختش و داشتم پتو مینداختم روش که دیدم زری جون از پشت چسبید بهم و کیرمو گرفت و گفت: زود باش دیگه دارم می میرم. آرش جونمو می خوام. یه لباس خواب خیلی نازک پوشیده بود. شورت و کرست صورتی هم که تازه پوشیده بود از زیرش پیدا بود.
پتو رو انداختم رو دخترم و گفتم بریم عزیزم، همش تا صبح مال خودته.
اتاق خواب و تختشون رو آماده کرده بود و یه چراغ خیلی کم نور روشن بود. اول ایستاده بغلم کرد. به هم لبخند زدیم و شروع کرد به لب گرفتن. زبونش رو روی لبای من می چرخوند. خیلی لذت می بردم. تو همون حال، آروم دکمه های پیراهنم رو باز کرد و اونو درآورد. دستش رو از زیر زیرپوشم برد تو و کمرم رو می مالید. منم کمرش و کونش رو می مالیدم. کمربند و زیپ شلوارم رو هم باز کرد. شلوارم افتاد پایین و دستش رو از پشت کرد تو شرتم و کونم رو مالید. زیرپوش و شورتم رو هم کم کم درآورد و برای اولین بار من لخت با یه کیر راست جلوی مادر زنم بودم. رفت پایین، کیرم رو با دستش گرفت و آروم به نوکش زبون زد. خیلی با حرارت و قشنگ تخمام و کیرمو می خورد و باهاشون بازی می کرد. منم موهاشو نوازش می کردم. 
آه و اوه من دراومده بود و گفت که باز هم برای اولین باره که درست و حسابی داره کیر می خوره. شوهرش نمیذاره کیرشو بخوره. چون تا کیرش می رفته تو دهن زری جون، آبش میومده و دیگه چیزی برای کوس زری جون نمیمونده. شوهرش حق داشت. انصافا خیلی قشنگ ساک می زد.
بغلش کردم و انداختمش رو تخت. خودمم کنار تخت نشستم. از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. می خوردم و میومدم بالا و لباس خوابش رو میدادم بالاتر. به شورتش رسیدم. بوسیدمش. چه بویی داشت. آروم درش آوردم و شروع کرم به خوردن کوسش. آروم آه می کشید. پاهاشو باز کرده بود. می کفت: جوووووون ... بخورش ... زودباش ... همشو بخور ...
زبونم رو تا ته می کردم توش و درمی آوردم. با انگشتم هم با سوراخ کونش ور می رفتم و با یه دستم هم با سینه هاش بازی می کردم. یه کمی رفتم طرفش. کیرمو گرفت تو دستش و بازی کرد و منم دیگه حسابی داشتم کوسشو می خوردم. صداش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه ارضا شد. بی حس شد. رفتم خوابیدم روش. اما پایین. سینه ام رو کوسش بود. شکمش رو بوسیدم. منو گرفت فشار داد به خودش. منم آروم دلش رو می بوسیدم و می لیسیدم. با انگشتم کرستش رو دادم بالا و خودمو کشیدم بالاتر. شروع کردم به خوردن سینه هاش. یه کمی با هم چرخیدیم. کرستش رو از پشت باز کردم و با لباس خوابش با هم درآوردم. حالا دیگه کاملا روش بودم و از هم لب می گرفتیم. کیرم لای پاش بود و با تکونهای اون روی کوسش بالا و پایین می رفت و با دستش هم محکم منو فشار میداد. بعد از دو سه دقیقه، پاهاشو باز کرد و گفت: "حالا بکن تو کوسم. تا ته بکن" کیرمو گذاشتم رو کوسش یه کم مالوندم. اومدم که یه ذره بکنم تو و یواش یواش تا ته برم که با پاهاش محکم منو هل داد جلو و با یه ضربه تا ته رفت تو کوسش. یه داد کشید. آخه هرچی باشه به گفته خودش کیر من دو برابر شوهرش بود و داشت جر می خورد. اومدم بیارم بیرون. نذاشت و گفت: "آرش جون منو بکن ... محکم بکن ... جرم بده .... کوسمو پاره کن ..." منم دیگه حالی به حالی شده بودم و شروع کردم به تلمبه زدن. از لذت داشت می مرد. همش با التماس می گفت که بیشتر پاره اش کنم. منم همین کارو می کردم. با ناخنهاش پشتم رو چنگ می زد و دو سه بار هم گازم گرفت. بعد از چند دقیقه، احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم. درآوردش بیرون. فکر کردم برای اینه که تو کوسش نریزه. ولی گفت: "حالا زوده. با این کیر خیلی کار دارم" یه نیشگون کوچیک از سر کیرم گرفت. دردم اومد. احساس کردم یه کم کیرم می خواد بخوابه که گفت: "حالا از پشت بکن تو کوسم" منم یه چشم خوشگل بهش گفتم. رو تخت چهاردست و پا شد و یه کمی پاهاشو از هم باز کرد. سر کیرمو از پشت گذاشتم رو سوراخ کوسش. با یه فشار کوچیک نصفش رفت تو و با چند تا حرکت تا ته دادم تو. خودش هم مرتب عقب و جلو می کرد. آروم خم شدم روش و با دست راستم بالای کوسشو می مالیدم و با دست چپم سینه هاشو. داد و هوار می کرد و همش قربون صدقه کیر من می رفت و می گفت: "دارم به آرش جونم کوس می دم ... کیر خوشگل آرش جونم داره کوسمو جر می ده ... جووووووون .... کوس زری عاشق کیرته ... محکم بکن ... " اعتراف می کنم که دیگه داشتم کم می آوردم. آخه تکونهاش و حرفهاش خیلی حشریم می کرد و بعد از دو سه دقیقه باز احساس کردم آبم داره میاد. گفتم می خوام بخوابم. منو به پشت خوابوند. تو این فاصله خودم یه نیشگون دیگه از کیرم گرفتم و اونم فهمید و خندید.
نشست رو کیرم و بالا و پایین رفت. منم سینه هاشو می مالیدم و هر دومون آه و اوه می کردیم. باز هم قربون صدقه کیرم رفت و همون حرفا رو میزد. بعد از دو دقیقه که دیگه داشتم می ترکیدم بهش گفتم آبم داره میاد. خوابید روم گفت: "همشو بریز تو کوسم. لوله هامو بستم" منم از خدا خواسته، محکم بغلش کردمو با فشار تمام آبمو ریختم تو کوسش. اونم به خودش می پیچید و بعد بیحال شد. فهمیدم که اونم ارضا شده و بدون هیچ حرف و حرکتی یکی دو قیقه همدیگه رو فقط بغل کردیم. تو آسمون بودم. واقعا تو عمرم همچین سکسی نکرده بودم. لبم رو که بوسید به خودم اومدم. منم بوسیدمش. همونجوری که همدیگه رو بغل کرده بودییم، چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. موهامو نوازش کرد و گفت: "حسرت یه سکس با لذت تو تمام این سالها به دلم مونده بود ولی تو امشب منو به آرزوم رسوندی. ازت ممنونم" گفتم: "منم ازت ممنونم زری جون. میدونی که منم مدتهاسکس نداشتم. ولی امشب تو زندگیم رو عوض کردی"
گفت:" آرش جون، کاش می شد هرشب با هم باشیم. میدونی که خیلی دوستت داشتم. حالا دیگه عاشقتم. قول بده هر وقت که موقعیت مناسب بود، شب مال من باشی. منم موهاشو ماساژ میدادم ودیگه با پررویی گفتم: "آخه زری قشنگم، قربون لب و سینه های قشنگت برم، مگه می تونم بگم نه؟ چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ منم مثل تو همیشه حشرم ولی فقط ماهی یکی دوبار با جق زدن خودمو خالی می کردم." گفت: "نمیدونی که منم چند ساله که به یاد تو شبهای تنهایی، با خودم ور میرم و خودمو ارضا می کنم. ولی از این به بعد، فقط تو کوس من خالیش کن. حیفه به خدا"
منم بوسیدمش و خندیدیم. بهش قول دادم که در فرصتهای مناسب با هم باشیم. خیلی خسته بودم. کم کم با نوازشش تو بغلش خوابم برد. نزدیک شش صبح بود که طبق عادت بیدار شدم. زری جون کنارم خوابیده بود. شرت و کرستش رو پوشیده بود و یه دستش رو سینه ام بود. اومدم آروم برش دارم و برم حموم. بیدار شد. گفتم: "ببخشید عسلم. من میرم یه دوش بگیرم. با عشوه گفت: "تنهایی میری؟" گفتم: "اگه زری جونمم بیاد که دیگه خیلی عالیه" زود بلند شد و منم یه شرت پام کردم. رفتیم طرف حموم. یه شورت و حوله از کمد شوهرش برام آورد و برای خودش هم یه حوله آورد. رفتیم تو و دوباره لب و سینه و کوس خوردن من شروع شد. حالا تو نور بدنشو میدیدم. واقعا بهش نمیخورد 47 سالش باشه. بدن ورزشکاریش رو سانت به سانت خوردم و مالیدم و اونم لذت می برد. بعد من ایستادم و اون برام ساک زد. انگار این دفعه برام جذابتر شده بود. 
وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و اونم اومد پشت به من خوابید رو من. کیرم لای پاش سیخ بود و خودشو بالا و پایین می کرد. منم گردنشو می خوردمو سینه هاشو می مالیدم و اونم باز قربون صدقه ام میرفت. یک ساعتی اون تو مشغول بودیم و چند مدل عوض کردیم. یکبار وسط کار ارضا شد و آخر هم باز با هم ارضا شدیم. باز هم خواست که آب کیرم رو تو کوسش خالی کنم. وقتی آبم داشت میومد، گفت: "جوووووون ... آتیشم می زنه ... آبت خیلی داغه ... کیرتم کوسمو می سوزونه .... بریز توش .. کوسمو پر کن ... " و منم با فشار ریختم توش و باز هم بیحال افتادیم.
بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمون رو شستیم. در تمام مدت شستن باز هم به من می چسبید و قربون کیرم می رفت. کیرم دوباره سیخ شده بود و می خواست دوباره برام ساک بزنه. گفتم: "زری جون، کم بخور، همیشه بخور" خندید و گفت: "آخه من تا شب که دوباره برگردی میمیرم" با تعجب گفتم: "مگه من امشبم اینجام؟" گفت: "از این به بعد نمی خوام هیچ شبی تنها باشم. هر وقت شوهرم رفت مسافرت، تو باید شوهرم بشی" خندیدم و گفتم:"من باید دعا کنم که یه موقع به شوهرت ماموریت چند هفته ای ندن وگرنه کمر من دیگه صاف نمیشه" خندید و گفت: "کاش یه انتقالی چندساله بهش بدن که خیالم راحت باشه تا چندسال هرشب کیرتو می کنی تو کوس من" دوباره چسبید بهم و کیرم رفت لای پاهاش. میدونست چیکار کنه که دوباره حشری بشم و شدم و یه بار دیگه تا دسته کردم تو کوسش و باز هم ریختم تو کوسش. دیگه داشت دیرم می شد. یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. تا من سشوار کنم و لباس بپوشم، صبحونه رو آماده کرده بود. عسل و شیرموز و خامه و کره و ... همون حوله فقط تنش بود. گفتم: "چه خبره بابا؟" گفت: "بخور عزیز دلم. تو باید جون داشته باشی. نمی خوام به این زودیها از کمر بیفتی" نشستم که بخورم. اومد کنارم و منو بوسید و نشست روی پام. سینه هاش پیدا بود و حوله هم تا رونش رفته بود کنار. یه لقمه برام درست کرد. اومد بذاره تو دهنم. ازش گرفتم و مالیدمش به سینه هاش و گفتم: "حالا خوشمزه شد." خندید و سینه هاش رو به صورتم فشار داد. گفت: "همش مال خودته عزیزم" منم بوسیدمش و چندتا لقمه دیگه هم با همین حرفها خوردیم. می خواستم وسایل دخترم رو که خواب بود جمع کنم و همونطوری تو خواب ببرمش تو ماشین که زری اومد و گفت: "بذار اینجا باشه" گفتم: "می دونی که پرستارش هر روز 8 صبح میاد تحویلش می گیره." گفت: "زنگ بزن بگو امروز نیاد. امروز من میشم پرستارش. تازه، امشبم می خوای بیایی دیگه. نه؟" خندیدم و گفتم: "باشه عزیز دلم. تا شب دخترم پیشت باشه. شب تا صبح هم خودم پیشتم." یه لب طولانی گرفت و من رفتم.
موقع رفتن همش می گفت که مواظب خودم باشم و شب زود برم خونشون.
از اون شب، تقریبا ماهی 5-6 شب که تنهاست خونه اشون هستم و همه مدل سکس با هم داشتیم. حتی کونش رو که آکبند مونده بود بهم هدیه کرد. من تا حالا کون نکرده بودم. یه روز صبح تو حموم ازم خواست که امتحان کنیم و من لذت این هدیه جدیدش رو تا حالا چند بار بردم. جالبه که پدرزنم هم میگه که دیگه به مسافرتهای من هم عادت کرده و دیگه غر نمیزنه که چرا اینقدر ماموریت میرم. !!! 
فرستنده: آرش


سكس من وزن عموسارا

سلام به همه ی بچه های سایت خودمون. خودم هم نمیدونم چی شد که داستان خودم را نوشتم ولی شد دیگه.
اول یه کم از خودم تعریف کنم چون ممکنه داستان هام از یکی بیشتر بشه.
اسمم آرشه و 20 سالمه اصفهان هم زندگی میکنیم. قیافه ی خیلی خوبی ندارم ولی اصلا زشت نیستم. بدنم ورزیده است چون ورزشکارم و بوکسر. برم سراغ اصل مطلب، یک کیر دارم که 25 سانتی متر طول و 7 سانتی متر عرض داره و کمرم هم تا حد نیم ساعت کردن دوام میاره، توی سکس هم عاشق کون کردنم و فوق تخصص کس لیسی را دارم که همین دو تا خصوصیت باعث شده که خیلی ها از من خوششون بیاد.
بابام سه سال پیش مرد(سرطان گرفت) و فقط من موندم و خواهرم و مامان جون.
یک دونه زن عموی نقلی دارم که حدود چهل دو سه سال داره، خیلی هم خوشگل نیست و دوتا دختر داره که هر دو دبستانی اند. عموم اوایل تابستون پارسال(84) توی تصادف مرد .از اون به بعد اکثر کارهای خونه ی عموم افتاد به گردن من چون تنها خانواده ی ما و عموم و یکی از عمه هام اصفهان هستیم، شوهر عمه ام و بچه هاش که اصلا دنبال کمک به دیگران نیستند و نه عموم پسر داشت و نه من بابا و یا برادر.
اواخر پاییز بود که یه روز صبح زن عموم زنگ زد خونه ی ما و به مامانم گفت که من را بفرسته برم خونش بهش کمک کنم چون می خواست بخاری ها را از انبار که روی پشت بوم بود پایین بیاره و نصب کنه. منم مثل همیشه با اینکه بیکار بودم ولی صبح زود بیدار شده بودم کم کم آماده شدم و رفتم اونجا. زن عموم مثل همیشه باهام رفتار میکرد ولی اگر دقت می کردی توی حالتش میشد خوند یه چیزیش هست. خلاصه سرتون را درد نیارم رفتیم با هم آوردیم و بخاری ها را به کار انداختیم در میون کار هم تا میتونستم طبق عادتم شوخی کردم که یکی دو بارش مورد دار بود اما زن عمو(اسمش سارا بود) چیزی نگفت. بعدش سارا رفت چایی آور منم خوردم. میخواستم برم خونه یه دوش بگیرم که سارا گفت به وضعت نگاه کن، اگه اینجوری بری بیرون همه بهت میخندند و تازه مامانت میگه من بچه ام را تمیز تحویلت دادم و دیگه تو را قرض نمیده به من. راست میگفت چون سر تا پام پر بود از خاک های توی انباربود. بهم گفت برو توی حموم خودتو بشور ولباس هاتم بذار پشت در تا ببرم بشور.(خونه ی عموم زیاد میرفتم چند باری هم اونجا حموم کرده بودم و بعد از حموم لباس های سارا را میپوشیدم !چون لباس نداشتم.) گفتم باشه ولی قبلش رفتم دستشویی.
نشسته بودم به کار خودم که سایه ی یک نفر را روی شیشه دیدم باور نمیکردم سارا باشه پس فکر کردم اشتباه دیدم. اما چند لحظه بعد دوباره اومد و رفت. گفتم حتما دختر عمومه و از مدرسه اومده. با خودم گفتم زود بلند بشم تا بیچاره خودشو خیس نکرده. اما وقتی اومدم بیرون خبری از دختر عموم نبود و معلوم میشد که سارا بوده ولی اگر دستشویی داشت چرا بعد از من نرفت؟؟ وقتی میخواستم برم توی حموم یه لحظه چشمم به چشمش افتاد و مطمئن شدم که شهوتش گل کرده اما نه اون جرئت داشت و نه من. رفتم حموم. حمومشون دو قسمت داره یک رختکن و دوم خود حمام که با یه در شیشه ای تار از هم جدا میشند ولی اگر کسی طرف دیگه باشه میتونی بفهمی که کسی هست!(غیب گفتم) لباس هام را توی رختکن در آوردم و رفتم زیر دوش. چون منم دوست داشتم یه اتفاقی بیفته وقتی رفتم زیر دوش از عمد شرتم را خیس کردم و دارش کردم به دسته ی در که توی رختکن بود. امدن سارا را حس کردم. قند توی کونم آلاسکا شده بود. سریع لباس های منو برداشت و یه فحش هم بهم داد که احمق چرا اینو خیس کردی(آخه بدش اومده بود) و رفت بیرون.
بد مدل خورد توی پوزم و حالم گرفته شد. مشغول کار خودم شدم چون اونطور که سارا رفت گفتم بر نمیگرده و بر هم نگشت. کارم تموم شده بود و داشتم میومدم که خودمو خشک کنم که صدای جیغ سارا اومد.سریع یه حوله ی کوچیک دور کمرم گرفتم و پریدم بیرون. دیدم وسط آشپزخونه ولو شده، دویدم طرفش و از اونجایی که کف آشپزخونه لیز بود و دمپایی های منم خیس یهو احساس کردم وسط زمین و آسمونم و با کون مبارک فرود امدم روی زمین. خودمو جمع کردم و رفتم دست سارا را گرفتم و بلندش کردم و گفتم:- خوبی؟ چیزیت که نشد؟
- چیزیم نشد ولی انگار حال تو بهتره(با سرش اشاره کرد به کیر و خایه ی ما)
خودم که نگاه کردم دیدم به به! همون دو سانت حوله هم وقتی خوردم روی زمین باز شده.اومدم سریع برگردم برم توی حموم که سارا دستم را گرفت و با حالتی که بوی خواهش میداد و با شهوت مخلوط شده بود بهم گفت آرش تو رو جون مامانت اینو از من دریغ نکن. من تو را خیلی دوست دارم و از این کس شعرا.
منم دیدم که قسمم داد و ازم خواهش کرد دور از مردونگیه که بهش کمک نکنم!!! بهش گفتم منم خیلی دوستت دارم زن عمو هر کاری هم بتونم برات میکنم.(لوطی بازی را حال کنید)میخواستم بغلش کنم که بلند شد و دستم را گرفت و گفت پاشو بریم توی اتاق.
رفتیم توی اتاق و رو به روی هم نشستیم روی تخت. یه کم زل زد توی چشمام ودر همین حال پیرهن گشاد مردونه ای که پوشیده بود را از تنش بیرون انداخت بعد من بهش حمله کردم و شروع کردم به لب بازی.دیگه حالش دست خودش نبود خودش را ول کرد روی تخت و من افتادم به خوردن لب و گونه و گردنش اما حتی یه صدا هم ازش در نمی اومد.به خودم گفتم اینقدر طولش میدم که خودش التماس کنه.
رسیده بودم به گردنش و داشتم میلیسیدم، کم کم اومدم پایین و رسیدم به سر بالایی سینه اش که اصلا بلند نبود و شیب زیادی نداشت. اروم آروم اومدم بالا به نوک قله نرسیدم اما دورش یه دور زدم و رفتم سراغ اون یکی سینه و مثل قبلی به قله نرسیدم.یه لحظه احساس کردم که یه ناله کرد و این برام بس بود. کار نکرده می کردم، رفتم سراغ دستش از آرنج به بالا شروع کردم به لیسیدن.
دستش که تموم شد رفتم یه راست سراغ قله ی سینه اش و شروع کردم به خورن، دو سه دیقه ای مشغول بودم. و اومدم پایین تر. دو سه دفعه ای روی شکمش رفتم و برگشتم و بعد اومدم پایین اما سراغ کسش نرفتم. رفتم سراغ رون پاش.(شاید بعضی ها بگند مگه اونجا هم برای زن لذت داره؟ باید بگم اگه طرف توی کارش وارد باشه اینجا هم لذت داره) خوب براش از پایین به بالا لیسیدم که آخرش صداش در اومد و گفت کشتیم نامرد زود باش. حالا نوبت کسش بود. رفتم و صورتم را گرفتم جلوش و اول یه کم بر اندازش کردم،خیلی خوب بود برای من که قبلا فقط کس جنده هایی را کرده بودم که بیشتر به آبکش برنج شبیه بود تا کس!. زبونم را گذاشتم روی کسش و از بالا به پایین رفتم. چوچولش را هم توی راه خیلی راحت پیدا کردم. نشون کردم که راحت دوباره پیداش کنم!. شروع کردم به خوردن لبه های کسش. اول فقط باهاش با زبونم بازی میکردم اما بعد شروع کردم به مکیدنش توی دهنم و آروم گاز زدن لبه هاش.رفتم روی چوچولش و زبونم را گذاشتم روش و یه کم باهاش فشار دادم. این دفعه دیگه جیغش بلند شد که امیدوارم کرد. با زبونم چوچولش را تحریک میکردم و با انگشتم اول لبه های کسش را و بعد فرستاد توی کسش. یه کم اون تو بازیش دادم و آوردم بیرون. هنوز داشتم به کسش ور میرفتم که سریع برگشت و به طرف کیرم رفت. کیرم را اول خوب نگاه کرد و یه کم قربون صدقش رفت و بعد کرد توی دهنش.کیرم تازه داشت بلند میشد و هرچی جون میگرفت ساک زدنش براش سخت تر میشد.آخرش صداش در اومد که این چیه؟ چطور بکنمش توی دهنم؟
گفتم نمیخوام بکنی توی دهنت بخواب. و هلش دادم روی تخت. صورتش توی صورتم بود و سریع خورم را انداختم روش. چون لاغر بود اذیت شد و منم زود دستام را بالای سرش تکیه گاه کردم و خودم را از روش بلند کردم. کیرم را گذاشتم دم سوراخش و اومدم اذیتش کنم اما با دستش اونو سریع گذاشت دم کسش. منم نامردی نکردم همشو تا ته فرو کردم داخل. خیلی کس توپی بود، خیلی تنگ بود چون بیچاره چند ماهی بود که نداده بود و از بس من تحریکش کردم کسش خیس شده بود، یک لحظه احساس کردم پوست کیرم کنده شد بسکه تنگ بود.گوشم به دهنش نزدیک بود و ازجیغش شاش بند کردم! با دستاش شروع کرد به چنگ زدن روی کمرم اما من بعد از چند ثانیه شروع کردم به تلنبه زدن.اول آروم میزدم و کیرم را هم تا ته فرو نمیکردم. یه کم که جلو تر رفتیم کیرم را تا تخمام میکردم توی کسش.
سرعتم را کم کم داشتم زیاد میکردم نه خیلی سریع. چند دقیقه بعد من بودم که با آخرین سرعت و قدرت تلنبه میزدم و سارا که با تمام توانش جیغ میزد.هفت هشت دقیقه ادامه دادم و از خستگی خیس شدم.گفتم پاشو تا حالت را عوض کنیم. وقتی میخواست بلند بشه یه لحظه چشمم افتاد به سوراخ کونش.مطمئن بودم اگه بگم خودش نمیده. پس گفتم روی شکم بخوابه و چند تا بالشت گذاشتم زیر شکمش.تا هم کوسش و هم کونش باز بشه. سریع کیرم را گذاشتم دم سوراخ کسش و کردم داخل و شروع کردم با تمام سرعت تلنبه زدن. بیشتر حواسم به سوراخ اندازه ی یک نخود کونش بود.بعد از حدود ده دقیقه از گرم شدن و جیغاش فهمیدم داره نزدیک میشه به ارضا شدن. دیگه داشت ارضا میشد،منم سرعتم را بالا بردم تا بیشتر لذت ببره. وقتی ارضا شد منم تلنبه زدن را متوقف کردم و افتادم روش. تو فکر بودم چطور کونش را بکنم که یه لحظه چشمم افتاد به کرم مرطوب کننده که روی تاقچه کنار تخت بود. طوری که نفهمه دستم را دراز کردم و برداشت. بازش کردم و یه کمش را برداشتم و دوباره با در باز گذاشتمش سر جاش. کیرم را از کسش کشیدم بیرون،سارا هم هنوز توی حال خودش بود و تکون نمیخورد. یه کمی از کرم را زدم سر کیرم و بقیش را هم گذاشتم نوک انگشت اشاره ام.
انگشتم را گذاشتم دم سوراخ کونش و پشتش کیرم را. سریع کرم را مالیدم و کیرم را گذاشتم پشتش و تا اومد تکون بخوره سر کیرم را فشار دادم تو.باورتون نمیشه توی چه حالی بودم. سارا شروع کرد به داد و بیداد ولی من کارخودم را کردم و تا ته هلش دادم تو. خودش دید انگار سر و صدا فایده نداره خودش را شل کرد که اونم لذت ببره و این یعنی پیروزی من. با شور پیروزی تلنبه را آغاز کردم.جیغ های سارا بهم جون میداد و تند تر و محکم تر تلنبه میزدم. بعد از چند دقیقه احساس کردم کم کم دارم نزدیک میشم به اتمام.
انگار خودش دست منو خوند. بهم گفت توی کونم نریزی میخوام توی کسش حسش کنم. تا کیرم را در آوردم بلند شد و بالشت ها را پرت کرد اون طورف و گفت بخواب. منم خوابیدم و اون خوابید روی من و کیرم را کرد توی کسش. خودش شروع کرد و منم با اون تلنبه میزدم.وقتی رسیدم به اوج با خیال راحت همه ی آبم را ریختم توی کسش،اونم با دوتا دستش منو گرفته بود و فشار میداد توی بغل خودش و جیغ میزد.اینقدر بی حال بودم که نمیتونستم تکون بخورم. آروم من را ول کرد و گفت مرسی. نای اینکه جوابش را بدم نداشتم. و همونطور رفتم توی حال خوب ولی خوابم نبرد.سارا هم حتی زحمت اینکه از روی من بلند بشه را به خودش نداد. فقط وقتی صدای تلفن را شنید مثل برق پرید و بعد از چند ثانیه اومد و بهم گفت پاشو برو یکی از دوستات زنگ زده خونتون باهات کار واجب داشته. ...

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

سكس من ويكي از اقوام

مي خوام يه داستان سکسي از خودم رو که تابستان همين امسال(85) برام رخ داد رو براتون تعريف کنم. اميدوارم خوشتون بياد.
تابستون بود و هوا داغ و من مثل هميشه حشري و تو کف. يکي از دخترهاي آشناهامون چند وقتي بود که به خاطر مسائل کلاس کامپيوتر به پر و پاي من پيچيده بود. البته ناگفته نمونه که من هم مثله خيلي ها خيلي وقت بود که تو کفش بودم. حتي چند دفعه تا نزديکي هاي گا بردمش ولي آخرش نگرفت. واسه توصيفش همين رو بگم که يک بار که يک چيزي رو که مادرم داده بود تا من بهشون بدم رو بردم از قضا اون تنها بود وقتي داشتم چايي مي خوردم صدام کرد ومن رفتم پيشش و ديدم که با دامن کوتاه و سوتين جلو روم وايستاده نفهميدم که چي شد ولي يک لحظه حس کردم تو شلوارم يک چيزي سنگيني مي کنه نگو که حاج عبدالله بيدار شده و مي خواد بياد بيرون( آخه مهشيد هيکلش خيلي توپ بود بر خلاف آنچه فکر مي کردم اصلا لاغر نبود واسه خودش يک پا جنيفر بود سينه هاشم که خيلي توپ بود پوستش هم برنزه و بدون هيچ مويي موهاي سرش هم که مثل آبشار مي موند مشکي و لخت بود و آدم حال مي کرد باهاشون بازي کنه) به من گفت اين تيپي واسه عروسي سميه خوبم يا نه!
من ديدم موقعيت جوره خواستم بکشونمش طرف سکس بهش گفتم تو هر طوري باشي خوبي که يک دفعه مامانش رسيد من داشتم سرخ مي شدم که خودم رو کنترل کردم و خيلي مودبانه بهش سلام کردم و قضيه اومدنم رو گفتم.
اونهم جواب سلامم رو داد و هيچ چيزي نگفت آخه من تو فاميل به يه بچه خفن مثبت معروفم ( فقط دوست دارم هنگامي که تو جمع فاميل ها از من تعريف مي کنند قيافه دخترهايي که از زير من رد شدند رو ببينيد شرط مي بندم اگه اون موقع چاقو داشته باشن در جا منو ميکشن آخه من عادت دارم بعد از اينکه از يکي سير شدم ديگه ولش مي کنم البته فکر نکنيد من نامردم ها نه من از اول به همشون مي گم فقط واسه ارضا شدن اول خودم و بعد تو اين کار رو مي کنم. يک بار از يکي ازاين دخترها پرسيدم چرا با اينکه من خوشگل نيستم با من دوست مي شيد گفت به خاطر اينکه تو يک جذابيت خاصي داري.) خوب زياده گويي نمي کنم. خلاصه اونروز گذشت تا اينکه اواخر تابستون يک بار به من گفت مي خوام بيام تا با من کامپيوتر کار کني . من هم چون اونروز حوصله نداشتم جواب درست و سرمون بهش ندادم. تا اينکه يک هفته بعد وقتي کسي خونمون نبود زنگ زد که من مي خوام بيام تا با من کامپيوتر کار کني. من هم تو کونم عروسي بود گفت کي خونتون؟ 
گفتم پدرم سر کار و مادرم هم رفته بيرون گفته شايد يک سر بياد خونه شما. اونهم خداحافظي کرد و گفت که مياد. ولي اي کاش من لال مي شدم و اون حرف رو نمي زدم. يک 3 چهار ساعتي گذشت نيومد زنگ زدم گفتم چيه؟ چرا من رو علاف کردي؟ گفت مادرم گفته وايستا وقتي مادر مهدي اومد با اون برو خونشون ولي مادر من هم وقت نکرده بود که بره اونجا. من واسه اين که لو نره با لحن تندي گفتم خداحافظ و گوشي رو گذاشتم. بعدش هزار بار به خودم لعنت گفتم به خاطر حرف نا بجايي که زدم. اون شب حسابي رفتم تو کف مي خواستم خودم رو خالي کنم که به زور جلو خودم رو نگه داشتم. و عوضش به اميد اينکه دوباره بياد کلي برنامه ريختم.
هنوز يک هفته از اون روز نگذشته بود که دومرتبه زنگ زد و گفت که مي خواد بياد بهش گفتم اين دفعه که علافم نمي کني و ديگه هيچ حرف اضافي نزدم. اونهم گفت نه حتما ميام و خداحافظي کرد.
خيلي خوشحال شدم چون مادر و پدرم رفته بودن شمال و تا پس فرداش نميومدن.
من هم وقت رو غنيمت شمردم و خواستم تمام برنامه هايي که قبلا واسه خودم ساخته بودم رو اجرا کنم. سريع رفتم و اسپري رو آماده کردم و بعد از معذرت خواهي از حاج عبدالله رو سرش خاليش کردم. بعد هم کامپيوتر رو روشن کردم و يه عکس حشري کننده توپ از آنجلينا جولي انداختم رو دسکتاپ بعد تو جت ائوديو يک فيلم سوپر ايراني توپ باز کردم گذاشتم رو دقيقه حساس و بستمش چو مي دونستم وقتي بازش کنم از همون دقيقه شروع مي شه. بعد تو مديا پلير هم يک آهنگ رپ به نام سکس پارتي رو گذاشتم تا همه چيز جور بشه. کرم رو هم اوردم گذاشتم رو کمدم تا دمه دست باشه. بعد هم رفتم نشستم تو هال تا که بياد با اينکه اون همه اسپري زده بودم ولي حاج عبدالله دست بردار نبود و داشت بيدار مي شد مي ترسيدم ضايع بشه واسه همين بازم اسپري بهش زدم( آخه حاج عبدالله خيلي وقت بود که تو کف بود) ديدم که يک صدايي مياد از پنجره بيرون رو نگاه کردم ديدم که داداشش باهاش اومده(يعني با ماشين داداشش اومد) کيرم که داشت دوباره راست مي شد يک دفعه به يک خواب سنگين فرو رفت. خلاصه امدن تو خونه و من واسشون شربت آوردم و اونها خوردن داشتم تو دلم به ماني فحش مي دادم که يک دفعه گفت راستي شما کارتون کي تموم ميشه تا من بيام دنبال مهشيد. من که داشتم از خوشحالي مي ترکيدم نميدونستم چي بگم. گفتم که بستگي به خود مهشيد داره و ماني هم چيزي نگفت من هم بهش گفتم که خودم ميارمش و بعد ماني رفت. بعد من هم به مهشيد گفتم خوب بريم و شروع کنيم و بعد رفتيم و مهشد مانتوش رو در آورد و با يک تاپ يقه گرد باز و يک شلوار لي تنگ سفيد نشست روبروم.
مانيتور رو که خاموش بود روشن کردم تا عکس رو ديد يه طوري شد معلوم بود که مي خواد اين حالتش رو نفهمم. دستش رو گذاشت رو دسکتاپ(درس رو همون قسمت سينه هاش که بيشتر معلوم بود) گفت چه عکس قشنگيه. اي همون بازيگره است؟ خيلي باحاله؟ عکسش رو از کجا گرفتي؟ گفتم از اينترنت و اگر بخواي بازم دارم بعدا بهت نشون مي دم.
مثلا شروع کردم به توضيح دادن بهش که ياد آهنگ افتادم گفتم بزار يک آهنگ هم گوش کنيم. سريع آهنگ رو پخش کردم رسيد به اين قسمتش " دختر يه ديقه برگرد / واي......... / شدم سر درد / مي بينيش دوباره اين شق کرد / بدو بيا بخورش که ديگه يخ کرد " تا اينو شنيد خندش گرفت گفت که چه آهنگ با حالي اين چيه بهش گفتم که آهنگ رپ. گفت چندتا از اين ها داري که من بهش گفتم خيلي و اگه بخواي مي تونم بهت بدم. گفت بزار چندتاشو تا گوش کنيم من هم چند تا آهنگ تو اين مايه ها واسش گذاشتم. و شروع کردم به بقيه توضيحات وقتي که حرف ميزد صورتش رو مي آورد نزديک صورت من و نفسش مي خورد به صورتم و من حشري مي شدم همين باعث شد که دستم رو بزارم رو شونش و سعي کنم دستم رو به طرف سينه هاش هل بدم. يک کم که گذشت ديدم ريتم نفسش عوض شده. خيلي خوشحال شدم با اين کار مي خواست دستم راحتتر به طرف سينه هاش سر بخوره من هم فرصت رو مناسب ديدم و گفتم چطوره که يکم استراحت کنيم اونهم قبول کرد. همش منتظر بودم از عکس ها بگه سريع دسکتاپ رو آوردم اونهم تا عکس رو ديد گفت که راستي عکسهات رو بيار تا ببينيم من هم معطل نکردم و اونها رو اوردم در تمام اين مدت دستم رو شونش بود. من قبلا که عکس ها رو ريخته بودم همشون رو قاطي با عکس هاي سکسيم کرده بودم. تازه بين اونها عکس هاي سکسي رو هم که از آویزون گرفته بودم نيز وجود داشت. چند تا عکس اول درست بود از آنجلينا و جنيفر وقتي که چندتا جلوتر رفتم به يک عکس رسيديم که يک مرد داشت تو کون يه دختر مي کردم. من گفتم که ببخشيد و خواستم پنجره رو ببندم که اون گفت نه بزار لطفا نگاه کنم.
(دفعه اولم نبود ولي نميدونم چرا از مهشيد خجالت مي کشيدم و نميتونستم خودم رو کنترل کنم) بهش گفتم پس خودت بزن بعدي. بعد دستم رو از روي صفحه کليد برداشتم و اون شروع کرد به جلو بردن عکس ها ميشد خيلي راحت شهوت رو تو چشاش ديد. من هم بيکار نشستم ودستم رو به سريع به سمت گلو و بالاي سينه هاش بردم . در يک آن جا خورد ولي بعدش شروع به ديدن بقيه عکس ها کرد. گرماي گلوش من رو حسابي حشري کرده بود. دستم رو بردم زير بليزش و از روي کرستش داشتم سينه هاش رو مي ماليدم و اصلان حواسم به کامپيوتر نبود که يک دفعه گفت اه اينها که تموم شد. بهش گفتم که جت آئوديو رو باز کنه و پلي کنه و اونهم همين کارو کرد ديگه نمي تونست خودش رو کنترل کنه شهوت از سر و روش مي باريد يک ده دقيقه اي گذشت ومن هنوز داشتم سينه هاش رو مي ماليدم. که يک دفعه اون يکي دست من رو گرفت و کشيد سمت کسش. بعد هم دست خودش رو برد تو شلوارک من و کيرم رو محکم گرفت. من هم ديگه تحمل نداشتم بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل. و شروع کردم به در آوردن لباس هاش اون هم تا ديد من اين کار رو مي کنم شروع کرد به در آوردن لباسهاي من. يک شرت و کرست ست سفيد و توري داشت واي که داشتم مي مردم. مهلت ندادم و کرستش رو باز کردم تا سينه هاش رو ديدم پريدم روش و يک گاز کوچولو از نوک سينه هاي ليموييش گرفتم. بعد شروع کردم به خوردن اون شيرين عسل ها واي.. که چه مزه اي داشت. بعد رفتم بالا و شروع کردم به لب گرفتن ازش رفتم سراغ لاله هاي گوشش و جند تا ليس کوچک زدم واي موهاش ريخته بود تو صورتم و من هم شروع کردم به خوردن گوش و گردنش که صداي ناله هاش رفت بالا فهميدم که خيلي تو کف. بعد از اينکه يک بار ديگه مزه سينه هاش رو چشيدم رفتم سراغ کسش و با يک حرکت شرتش رو در آوردم. خيلي سفيد بود من دهنم باز بود و ازش آب ميومد پريدم جلو و شروع کردم به خوردن و گاز زدن کسش که خيلي هم خوشمزه بود(الان که مينويسم مزش يادم مياد و دهنم آب مي افته) هنوز خيلي نخورده بودم که يک جيغ زد و کلي آب ازش اومد بيرون چقدر خوشمزه بود.(دلم ميخواست بزنم تو سرم که چرا تا حالا روي مهشيد کار نکرده بودم.) خلاصه اون ارضا شد و من ميخواستم مخش رو بزنم تا واسم ساک بزنه. ولي من تا کيرم رو بردم جلو دهنش خودش يک نگاه کرد و شروع کرد به ساک زدن خيلي ماهر نبود ولي بازم خيلي بهم فاز مي داد دستم رو انداخته بودم تو موهاش و داشتم با اون ها بازي مي کردم يکدفعه احساس کردم که داره آبم مياد چيزي بهش نگفتم و آبم رو تو دهنش خالي کردم. گفتم الان که کونم رو پاره مي کنه ولي اون تمام آب رو قورت داد. من افتادم کنارش و شروع کردم به خوردن کسش بعد هم رفتم بالا و شروع کردم به خوردن سينه هاش. اون کيرم رو گرفت تو دستش و بعد هم شروع کرد به ساک زدن تا اينکه دوباره حاج عبدالله بيدار شد من هم کيرم رو از تو دهنش درآوردم و دستش رو گرفتم و برش گردوندم و رو تخت خوابوندمش. يک بالش هم گذاشتم زير شکمش گفت ميخواي چکار کني؟ گفتم مي خوام برم سراغ اصل کار گفت پس چرا اينوري گفتم حالا اونوري هم ميشيم. سريع کرم رو آوردم و زدم دم کونش و کيرم رو هم چرب کردم. سر حاج عبدالله رو گذاشتم دم کونش که يکدفعه گفت مهدي تو رو خدا مواظب باش گفتم چشم عزيزم. من عادت ندارم زياد منت بکشم و يا طرف رو پوف پوف کنم واسه همين يکدفعه يک هل محکم دادم و نصف کيرم رفت تو کونش که يک دفعه دادش رفت هوا ولي خوشبختانه ما خونمون آپارتماني نيست و خيالم از بابت همسايه ها راحت بود. من هم سريع افتادم روش تا ديگه هيچ عکس العملي نشون نده و يکم آروم بشه يکم که گذاشت شروع کرد به قربون صدقه رفتن واسه من " مهدي جون هر کاري مي کني فقط آروم فدات شم آرومتر همش ماله تو عزيزم..." من هم فهميدم شرايط مساعده کم کم کيرم رو هل دادم تا کلش رفت تو و بعد يواش يواش شروع به تلمبه زدن کردم کونش خيلي تنگ بود و حاج عبدالله در عذاب مي خواست بياد بيرون و يک نفس بگيره ولي من نذاشتم و کمر مهشيد رو گرفتم و بلندش کردم و آروم به تلمبه زدنم ادامه دادم حالا يکم جا باز شده بود ولي هنوزم تنگ بود من که يک بار آبم اومده بود ديگه به اين زودي ها آبم نميومد ولي مهشيد يک بار ديگه ارضا شد دهنم وا مونده بود که اين دختر انقدر آب داشت معلوم بود خيلي وقت که تو کف. کيرم رو درآوردم و مهشيد رو به پشت بر گردوندم. يک ليس از کسش زدم و بقيه آب کسش رو ماليدم به دم سوراخ کونش. بعد پاهاش رو انداختم رو دوشم و کيرم رو کردم تو کونش دوباره يک جيغ خيلي بلند زد که من ترسيدم نگاه کردم ديدم که نه اتفاق خاصي نيفتاده و ادامه دادم يک 5 دقيقه از اين حالت گذشته بود که فهميدم براش عادي شده من هم سريع رفتم زير و از اون خواستم که بشين پاشو کنه اون اول سختش بود و با کمک من شروع کرد بعد از چند بار که اين حالتي رفت تو واسش عادي شد و خيلي به سرعت اين کار رو ميکرد که من احساس کردم آبم داره مياد سريع کشيدمش زير و افتادم روش و آب با فشار زيادي رفت تو کونش اونهم يک داد زد و گفت:" سوختم. با اينکه تو کونم کردي ولي من تو کسم هم احساسش مي کنم." چند لحظه نگذشت که اون باز هم ارضا شد. و ما کنار هم ديگه خوابمون برد.
بعد از حدود نيم ساعت بيدار شديم و بهش گفتم بهتره بريم يک دوش بگيريم تا سر حال بيايم وقتي پاشد ديدم کلي سوراخ کونش باز شده و ازش آب بيرون مياد انگار نه انگار که اين همون کون تنگ و دست نخورده يک ساعت پيش. بعد با هم رفتيم حموم ولي مهشيد اصلا حال نداشت واسه همين آب سرد رو باز کردم و شروع کردم به لاس زدن با مهشيد تا اينکه حالش جا اومد ما اومديم بيرون.
بعد از اينکه يک چيزي به بدن زديم خواستم مهشد رو ببرم خونشون. در تمام اين مدت دستم لا پاهاي مهشيد بود نميتونستم خودم رو کنترل کنم حتي تو خيابون نزديک بود چند بار انگشتش کنم.


سكس من ومشتري

سلام 
ا سم من هومن پسری 22 ساله ریخت و قیافمونم بد نیست می پسندین ماجرا از اینجا شروع شد که من توی یه بوتیک تو ستاره فارس(شیرازیا می دونن چه جایه بهترین بزرگترین وشیک ترین مجتمع تجاری شیراز) کارمی کردم صبح تا شب بهترین کس های شیرازمیومدن و میرفتن صاحب مغازه ازاون ادمای پول داره ایاشه روزگار بود همیشه هم بساط مشروبش طبقه بالا بوتیک به پا بود 
تا یه روز که از خواب بیدارشدم دیدم چنگیز(کیرم)داره چپ چپ نگاه می کنه کارامو کردم رفتم سرکاردیگه داشت ظهرمیشد همه داشتن مغازهاشونو
می بستند صاحب مغازه هم زودتررفته بود مغازه ما 2 تا در داشت یکیشو بستم داشتم میومدم بیرون که یه کوس ناز مامانی اومد تو!
- بفرمایید؟
- شلوار می خواستم
- چه مدلایی چند قیمت؟
- قیمتش مهم نیست چی دارین
و............................................................... از این حرفا
اخر خوشکلیو اندام بود از اون مایه دارایه بی درد تا اون موقه اصلا حواسم به سینه هاش نبود خوب که نگاه کردم دیدم به به یقه مانتو تا سرنافش یه تاپ مشکی مقدارفراوانی هم گوشت بدون استخوان هم از بالاش زده بود بیرون بالا(چنگیز تو چه حالی بود) رفت تو پرو خیلی طالب شده بودم یه زاغ درستوحسابیش بزنم رفتم طبقه بالا یه روزنه داشت که توی اتاق پرورا میشد زاغ زد!
_جاتون سبزمانتوشو دراورد اویزون کرد به چوب لباسی دکمه های شلوارشو باز کرد(وای چنگیز داشت خودشو می کشت) انگار برف بدون حتی یه مو شلوارو کرد پاش.
یه دفه صدام کرد زودی اومدم پایین پشته میزاستادم گفتم بفرمایید دیدم دروباز کرد اومد بیرون شالش افتاد بود روی شونهاش اووووووووووووووف داشتم می ترکیدم گفتم
مشکلی که نداره اندازست رو پاتونم خوبه
گفت:خوبه فقط ........ دست کرد لای پاش شلوار رو کشید پایین گفت یه خورده فاقش تنگه(اخه ی خروسکش اذیت می شده)!
بهش گفتم می خواین یه سایز بزرگترشو بیارم سری تکون داد و گفت ببخشید مزاحمتونم شدم داشتین میرفتین خونه شرمنده. 
یه سری تعارف تیکه پاره کردیمو رفتم بالا یه شلواره دیگه واسش اوردم بهش دادم دوباره گفت دیرتونم شد ببخشید منم از فرصت استفاده کردم ومخو به کار گرفتم!
- نه بابا ابن حرفا چیه ظهرا معمولا نمیرم خونه نهار سفارش دادم زنگ بزنم واسه شما هم بیارن؟ خندیدو گفت نه مزاحمتون نمیشم.... چه مزاحمتی شما برید پرو کنید منم میرم سفارش بدم
به زور کردمش تو پرو زودی زنگ زدم ساندویچی(نزدیک پاساژه) سفارش دادم. دل تو دلم نبود (چنگیزم بیتابی می کرد)از اتاق اومد بیرون رازی بود. مانتوشوکرد بود تنش ولی شالشو نه .
- خوب چند بدم خدمتون
- این حرفا چیه قابل شما نداره. (شلواره 32 تومن بود بهش گفتم 40 تا بتونم خیلی بهش تخفیف بدم همون کس لیسی خودمون!)
- 40 تومن قابل شماهم نداره
گفت:واسه ماهم 40 تومن 
کلی تعارف تیکه پاره کردیم تا اخر 28 ازش گرفت خر کیف شده بود! اومد بره که غذا رسید 
خوب دیگه نهارم رسید بریم بخوریم تا سرد نشده.اولش حاجو واج مونده بود نمی دونس چی بگه .زودی پیچوندمش با فقیر فقرا حال نمیکنی یه روزم نهار چیز بد بخور....!
درمغازه بازبود رفتم بستمش . بفرمایید بالا (بالا دوتا مبله راحتی بایه میزه کوچولو بود) دو دل بود اومد بالا شروع کردیم به خوردن طرف اصلا یادش نبود که روسری هم داره تو این باغا نبود مخ زنی شروع شد
اسم: فریناز
سن: 26
تحصیلات: لیسانس روانشناسی
وضعیت: مطلقه
بچه: نه! 
یه یک ساعتی کس شعر گفتیم طبقه بالا هوا خیلی گرم بود عرق کرده بود!
گفتم:اگه گرمته مانتوتو درار.دراورد منم بی اختیار شالشو از رو شونه هاش برداشتم اویزون کردم سر چوب لباسی چشمم به قوطی های ویسکی افتاد یکیشو برداشتم گذاشتم روی میز اولش فکر کرد دلستر بعد که دید کم ریختمو نوشابه هم ریختم روش بهم گفت مشروبه؟ منم بخنده گفتم نه بابا مگه نمیبینی نوشته حلال. تو رودرواسی گیر کردخورد یه پیک دو پیک و...
کم کم میریختم تا سرش بگیر. تا تموم شد معلوم بود چشماش البالو گیلاس می بینه پاشودم بساطمونو جمع کردم سطل اشغال پشت مبلی بود که اون نشسته بود روش داغ کرد بود تکیه داده بود سرشم گرفته بود بالا چشماشوهم بسته بود دستاشو گذاشته بود دوطرف صندلی از بالا اون سینه های بزرگشومی دیدم نوک سینش داشت تاپشو سوراخ می کرد کنترل خودمو از دست داده بودم زدم سیمه اخرچشمامو بستمو لبمو گذاشتم رولباش...
چشماشو باز کرد اومد به خودش بیاد دوتا دستمو گذاشتم رو گونه هاش اولش لبشو گذاشته بود رو هم بعد کوتاه اومد شروع کرد به چرخوندن زبونش!
خوارکسه حرفه ای بود 5 دقیقه ای لب گرفتم بعد دستمو کردم تو سینش اولش یه خورده مقاومت می کرد ولی من کار خودمو می کردم تاپشو دادم پایین شروع کردم به مالیدن دیگه رام شده بود مونده بودم کجا بکنمش اصلا جا نبود اومدم جلوش نشستم شیطنت و شهوت ازچشماش می بارید دستشوگرفتم بلندش کردم
دست کردم لایه پاش لب رفت تو لب شروع کرد لباسامو در اورد.
منم شلوارشو دراوردم دستمو کردم تو شورتش خیس بود بعد خودم نشستم رو مبله
هردومون لخت بودیم نشوندمش روی پام اولش یه خورده لای پایی حال کردیم بعد گرفتمش بالا تا بکنم تو کونش که گفت نه از جلوبکن منم مونده بودم چه جوری از جلوبکنمش جا نبود تا خودش بهم گفت که خورده بیا جلوتر بعد دوتا پاشو انداخت دور کمرم صورتمم رفت لای سینه هاش من که کسشو نمیدیدم خودش با دست کیرمو گذاشت تو سوراخش یواش نشست روش منم دستمو کردم زیرلمبه هاش شروع به بالا و پایین کردن کردم بدنش اینوهو اتیش بود سنگین بود خسته شده بودم بهش گفتم حالا نوبت شماست شروع کرد به بالاوپایین شدن یه موج خوشکلی تو سینه هاش افتاده بود که منو هوسی ترمی کرد.
این مدل کردن هم سخت بود هم لذتش کم بود از روم بلند شد دوتا دستشو گذاشت لبهء مبله پاهاشم باز کرد(همون الاغی خودمون) منم نامردی نکردم چنگیز و گذاشتم دمه سوراخ کونش تا ته هول دادم توسوراخش یه جیغ کشید تا اومد بخودش بجنبه دولا شدم روش با یه دستو دمه دهنشو گرفتم با یکی دیگش کسشو می مالوندم یه چند لحظه ای گذشت دیدم خیلی مقاوت می کنه خیلی درد داشت ترسیدم بپر بره چیزی گیرمون نیاد
گشیدمش بیرون انگارابی که رواتیش ریخته باشی ساکت شد یه خورد ازش لب گرفتم اینبار گذاشتم تو شاش دوننش اروم کردم توش و تلمبه زدن آغاز شد صداش دراومد بود بکن توش- تا ته بکنتوش- جرش بده- ماله خودته...
منم هوسی تر می شدم وتلنبه زدنو بیشتر می کردم صدای جفتمون تو مغازه پیچیده بود تا لرزید و یه جیغ زد کسش شد پر از اب ولی من هنوز ارضا نشده بودم. شده بود اینوهو یه مرده مجبورشدم با دو دستام شکمشو محکم بگیرم که نیوفته وتلنبه بزنم تا اخر لحظهء معود رسید کیرمو کشیدم بیرون ابمو ریختم رو زمین بعد بغلش کردم نشستیم رومبل یه چرت کوچولو زدیم اومدیم پایین می خواستم همراش برم که نگاه ساعت کردم دیدم 5 بعدازظهرباید دره مغازرو باز کنم خداحافظی کرد رفت
جالب اینجاست که هرکارش کردم نه شمارمو گرفت نه قرار گذاشت...
رفت که رفت دیگه هم ندیدمش 


سكس معصومه وسيما

سلام من معصومه هستم 26 سالمه 2 ساله ازدواج کردم .موضوع واسه 6 ماه پیشه تازه اومده بودیم خونه جدید همسایه کناریمون یه خونواده مذهبی بودن اسم زنه سیما بود 36 سالشه هم خوشکله هم خوش هیکل بیرون که میره با چادر ومقنعه میره آرایش هم نمیکنه.
ما تو این آپارتمان فقط با این خونواده رفت و آمد میکنیم برای هم موهامونو رنگ میکنیم. اپیلاسیون میکنیم و دیگر کارای آرایشی...
یه روز اومده بود خونمون که اپیلاسیون کنیم 1 سی دی اورده بود بهم گفت فیلم سوپر میبینی؟
گفتم اگه قشنگ باشه آره!
گفت قشنگه!
قرار شد تا اپیلاسیون میکنیم فیلم رو هم ببینیم
وقتی روشن کردم دیدم عجب فیلمیه داشتیم فیلمو نگاه میکردیم سیما گفت بیا لخت شیم اپیلاسیونو شروع کنیم.
من لخت شدم فقط با یه شورت بودم سیما هم لخت شد وقتی شلوارشو در اورد شورت پاش نبود اولین باری بود که کس و کونشو لخت میدیدم. خیلی کس و کونش قشنگ بود. من که زن بودم حسابی تحریک شده بودم اومد جلوم نشست با دستش آروم شورت منو کشید پایین یه نگاه به کسم کرد گفت کس قشنگی داری!
منم گفتم ماله توهم قشنگه!
گفت ای بابا کیه که قدرشو بدونه!
گفتم واسه چی؟
گفت شوهرم چند وقتیه سرد شده انگار نمیتونه بکنه!
گفتم حتما خوب بهش حال نمیدی!
گفت نه اصلا زن حشری تر و خوب حال بده تر از من نیست! اون سرد شده!
گفتم پس الان چیکار میکنی؟
با حسرت گفت هیچی!
داشت موهای بدن منو میزد دستشو گذاشت روی کس من گفت هفته ای چند بار کیر میره توش؟
گفتم 5-6 بار!
گفت خوش به حالت از عقب هم حال میکنید ؟
گفتم آره 
گفت میشه کونتو ببینم؟
من برگشتم لای کونمو باز کرده بود داشت سوراخ کونمو نگاه میکرد انگشتشو گذاشته بود در سوراخ کونم داشت بازی میکرد سرم رو برگردوندم دیدم اون دستش به کسشه داره کسشو میماله دید دارم نگاش میکنم گفت خیلی وقته از کون ندادم تو گفتی خیلی تحریک شدم!
من خودم هم خیلی حشری شده بودم گفتم میخوای من نقش شوهرتو بازی کنم ؟
شوکه شد گفت چجوری؟
گفتم بگیر بخواب فکر کن من شوهرتم من بلدم چیکار کنم!
اونم گرفت خوابید هر دومون داشتیم از شهوت میمردیم کس هر دومون خیس خیس شده بود.
شروع کردم سینه هاشو خوردن سر و صداش در اومده بود رفتم سراغ کسش داشت میترکید منم با حرص و ولع میخوردمشون بعد همونجور که داشتم کسشو میخوردم انگشتمو با آبای دم کسش خیس کردم آروم کردم تو کونش.
دیگه سیما داشت جیغ میزد هی میگفت جون منو بکن منو از کون بکن! منم انگشت بعدی رو اضافه کردم دیگه داشت با ناله های سیما آب منم میومد!
بعد گفت بذار قنبل کنم وقتی قنبل کرد صحنه ای دیدم که همونجا آبم اومد یه کون سفید و گرد با یه کس که مثل تخم مرغ از زیرش زده بود بیرون یه تف در سوراخ کونش انداختم دو انگشتی کردم تو کونش خودشم دستشو از زیر اورده بود داشت کسشو میمالید هی اه و اوه میکرد بعد یه جیغ کشید دیدم داره از کسش آب میچکه بعد بی حال افتاد رو زمین. کنارش دراز کشیدم. دستم هم روی قنبلای کونش بود. ازم تشکر کرد گفت خیلی وقته آبم اینجور نیومده بود.
بعد گفت حالا تو بخواب من کستو بخورم آبت بیاد!
گفتم نمیخواد من آبم اومد در ضمن هروقت حشری بشم یا شوهرم یا دوست پسرم حالمو جا میارن!
با تعجب گفت دوست پسرت؟
گفتم آره میخوای باهاش حال کنی ؟
گفت نه فقط دوست دارم یه بار حال کردنتونو ببینم.
گفتم باشه واسه فردا قرار میذارم بیاد تو هم یواشکی از شیشه اتاق نگاه کن بعد لباسامونو پوشیدیم و سیما بعد از تشکر دوباره رفت ..
خلاصه سیما رفت خونشون ظهر ساعت 1.5 بود که شوهرم تلفن زد گفت براش کار پیش اومده و باید ماموریت 2 روزه بره چابهار ازم خداحافظی کرد و قطع کرد ساعت 4 عصر رفتم در خونه سیما در زدم شوهرش در رو باز کرد گفتم بخشید سیما خانم هستن؟میخوام فرش و مبلو جابجا کنم تنهایی نمیتونم اگه میشه سیما خانم بیاد کمکم .
گفت اگه سنگینه منم با سیما بیام کمک!
گفتم نه دستتون درد نکنه خیلی سنگین نیست سیما که حرفامونو شنیده بود با چادر اومد دم در گفت من حاضرم کاری هم ندارم مسعود(شوهر سیما) میخواد با دوستاش برن قم . سعید (پسرش)که از مدرسه بیاد میرن.
منم تنهام تو برو من ساعت 5.5 میام خونتون خداحافظی کردم اومدم خونه.
تلفن زدم به ایمان(دوست پسرم) بوتیک لباس زنونه داره از اونجا باهاش آشنا شدم هفته ای دو سه بار با هم سکس میکنیم گفتم تا نیم ساعت دیگه خونه ما باش در ورودی رو باز میذارم یواشکی بیا خونمون طفلک ذوق کرد گفت تا 20 دیقه دیگه اونجام.
این بیست دقیقه هم گذشت از پنجره نگاه کردم دیدم داره میاد اف اف رو زدم در رو هم باز گذاشتم یواشمکی اومد تو کفشاشو گذاشتم تو جاکفشی بغلش کردم یه لب حسابی گرفتیم گفتم بشین کارت دارم ماجرای صبح خودمو سیما رو براش گفتم.
حسابی حشری شده بود باورش نمیشد سیما رو میشناخت اما به محجبه و جلسه ای بودن!
انقدر قسم خوردم تا در کمال ناباوری باور کرد قرار شد ایمان بره تو اتاق بغلی تا من و سیما بریم تو اتاق از شیشه بالای اتاق نگاه کنه هر وقت بهش علامت دادم لخت بشه بیاد تو یه نیم ساعتی گذشت در زدن.
ایمانو فرستادم تو اتاق در رو هم بستم در خونه رو باز کردم سیما بود یه چادر رنگی سرش کرده بود وقتی چادرشو برداشت دیدم وای چه تیپی زده بود یه تاپ نیم تنه با دامن کوتاه تا بالای رونش یه آرایشه قشنگ هم کرده خلاصه حسابی به خودش رسیده بود منم با تاپ و دامن بودم. 
چسبیده بود بهم داشت لب میگرفت با دستاش هم داشت کونمو میمالید گفتم میخوای زنگ بزنم دوست پسرم بیاد بکنت؟
گفت نه بیا خودمون حال کنیم.
گفتم باشه دستشو گرفتم بردمش تو اتاق خودمون رو تخت تاپ و دامنشو در اورد.
نه سوتین داشت نه شورت منم لخت شدم نشستم بغلش شروع کردیم همدیگه رو مالیدن یواشکی نگاه کردم دیدم ایمان داره از شیشه بالای در نگاه میکنه من دراز کشیدم اونم رو به من پشت به ایمان قنبل کرد و شروع کرد به خوردن کس من خیلی قشنگ کسمو میخورد.
ایمان هم داشت از پشت سر کس و کون قنبل شده سیما رو نگاه میکرد من بلند شدم به سیما گفتم همینجوری قنبل کن میخام کس و کونتو با هم لیس بزنم حالت سجده شد کس و کونشو داد بالا از حرکات سر ایمان معلوم بود داره از حشر میترکه.
منم داشتم با کس و کون سیما بازی میکردم سیما هم داشت آه و ناله میکرد با سر به ایمان علامت دادم بیاد تو ایمان با کیر راست شده اومد تو اتاق داشت با دستش کیرشو میمالید. سیما هم سرشو کرده بود زیر متکا داشت آه و اوه میکرد همون حالی به سیما میگفتم دوست داری الان یه کیر بود کسو کونتو میگایید؟
اونم از زیر متکا میگفت آره کیر میخوام من!
هی این جمله رو میگفتم اونم حشرش بیشتر میشد. هی میگفت کیر ایمان تو کسم کیر ایمان تو کونم... بگو بیاد جرم بده!
منم معطل نکردم ایمانو کشیدم جلو با اشاره سر بهش فهموندم کیرشو آروم بکنه تو کس سیما که از پشت قنبل کرده بود اونم یه تف به سر کیرش زد اومد چسبید به سیما بشمار سه کیرشو فرستاد تو کس سیما یهو سیما مثل برق گرفته ها از جاش پرید رفت زیر پتو!
بهش گفتم نترس ایمانه غریبه نیست!
سیما هی میگفت نه ایمان بره بیرون پتو رو از روش کشیدم یه دستشو گذاشته بود رو کسش با اون دستش هم سینه هاشو گرفته بود. ایمان هی قربون صدقه سیما میرفت اما سیما هی میگفت نه!
منم گفتم باشه تو رو نمیکنه میخوای حال کردن ما رو ببینی؟
با سر گفت باشه من قنبل کردم ایمان شروع کرد کس و کونمو لیس زدن بعد از یه کم کیر ایمانو در کسم احساس کردم اونم آروم کیرشو کرد تو کسم. منم دیگه سر و صدام در اومده بود ایمان داشت جلو سیما از پشت سر کیرشو میکرد تو کسم خیلی حال میداد به سیما گفتم. راحت بشین ما رو تماشا کن بذار ایمان کسو کونتو ببینه اونم از خدا خواسته گرفت نشست ایمان بهش گفت بیا بشین جلو صورت معصومه برات کستو لیس بزنه!
همینجور ایمان داشت کس منو میگایید منم داشتم کس سیما رو زبون میزدم صدای ناله سیما هم در اومده بود به ایمان گفتم بیا با هم بدن سیما رو لیس بزنیم تا آبش بیاد کیرشو از کسم در اورد.
دوتایی رفتیم تو کار سیما ایمان کسشو زبون میزد منم سینه هاشو میمکیدم بد جور آه و اوه میکرد ما هم محکمتر میخوردیمش.
از داد زدناش فهمیدم یکی دو بار ارضا شد. بعد با سر به ایمان علامت دادم که کیرشو بکنه تو کس سیما کیرشو گذاشت در کس سیما! گفت اجازه میدی بکنم تو کست؟
سیما با دستش کیر ایمانو گرفت گذاشت در کسش خودشو یکم داد جلو تا کیر ایمان بره تو کسش.
کیر ایمان تا نصفه رفته بود تو کس سیما آه و نالش در اومده بود ایمان هم واقعا قشنگ میکردش حالا نوبت سیما بود که به ایمان التماس میکرد محکمتر کسشو بگاد!
اصلا تو حال خودش نبود داشت داد میزد هی میگفت جون چه کیری داری! به قربون کیرت بشم!
ایمان هم وحشی تر شده بود بد جور تلمبه میزد من دیدم سیما خیلی داره حال میکنه به ایمان گفتم سیما خیلی از کون حال میکنه یه حالی هم به کونش بده!
سیما هم میگفت آره کیرتو بکن تو کونم کونمو پاره کن!
معلوم بود داره خیلی حال میکنه ایمان کیرشو از کسش در اورد سیما رو برگردوند گفت قنبل کن!
سیما قنبل کرد. کف ایمان از این کس و کون بریده بود یه تف انداخت در سوراخ کونش یه تفم به سر کیرش زد و گذاشت در سوراخ کون سیما با هزار زحمت کیرش رفت تو کون سیما.
سیما هم داشت درد میکشید هم حال میکرد دیگه داشت داد و بیداد میکرد ایمان هم کیرشو تا دسته تو کون سیما کرده بود و داشت وحشیانه عقب جلو میکرد من خیلی تحریک شده بودم داشتم با دستم کسمو میمالیدم چند باری آبم اومد از اینکه میدیدم ایمان داره جلو من کون سیما رو پاره میکنه بیشتر تحریک میشدم.
چند دقیقه بعد ایمان گفت آبم داره میاد سیما گفت همشو بریز تو کونم بعد ایمان مثل وحشی ها چند تا تلمبه محکم زد و با داد زدنش فهمیدیم آبش اومد سیما هنوز داشت آه و اوه میکرد بعد با التماس به ایمان گفت کیرتو در نیار منم آبم میخواد بیاد...
ایمان کیرشو در نیاورد داشت با دستش با کس سیما بازی میکرد بعد سیما یه آه بلند کشید که معلوم بود آبش دوباره اومد.
ایمان کیرشو در آورد با دستمال خودمونو تمیز کردیم. ایمان از من و سیما تشکر کرد. سیما هم از منو ایمان تشکر کرد. می گفت تاحالا همچین سکسی نداشته بعد به هم قول دادیم پیش خودمون بمونه و به هیچکس نگیم.


خدمت كار كوني

تازه داشت چشمام گرم خواب مي شد ، كه جيغ و وق بچه تو بغل كنار دستيم ، چورتم رو پاره كرد . نگاهي از روي دلخوري بهش كردم ، يه پسر بچه چهار پنج ساله اي بود ، انگاري كه از گرماي اتوبوس به تنگ اومده بود . مادرش كه زني ميان سالي بود مرتب اون رو تكون مي داد و سعي مي كرد آرومش كنه . نگاهي به من كرد و لبخندي زد ، من هم لبخندي بهش زدم 
زن سري تكون داد و گفت : مي بخشي ، بيدارت كرد . يكسره نق مي زنه نمي دونم چه مرگشه 
گفتم : فكر كنم از گرماست 
سري تكون داد و گفت : نمي دونم ، شايد . ببينم سر كار بودي ؟ 
لبخندي زدم و گفتم : آره تو يه توليدي لباس كار مي كنم ، از صبح زود تا همين الان مرتب پشت چرخ نشسته بودم . خيلي خسته مي شم . فقط نيم ساعتي مي تونم ساعت يك واسه نهار خوردن دست از كار بكشم بعدش باز بايد بشينم پشت چرخ تا ساعت هفت بعد ازظهر . تا مي رسم خونه مي شه هشت 
سري تكون داد و گفت : طفلك ، خيلي خسته كننده است ، ببينم خوب حقوق مي دن ؟ 
سري تكون دادم و گفتم : به تعداد كاري كه تحويل بديم بستگي داره ولي روي هم رفته زياد خوب نيست ، ميان گين ماهي سي و پنج زور بزنه چهل تا كاسبم 
زن سري تكون داد و گفت : واي ، اين كه خيلي كمه دختر 
لبخندي زدم و گفتم : واسه پيدا كردن همين كارم كلي سگ دو زدم ، كار كجا بوده 
اخمي كرد و گفت : من واسه يه خانواده كار ميكنم ، بچه داري و نظافت و اين حرفها ، از صبح كه مي رم تا ساعت سه بعد از ظهر ، يه زن و شوهرن كه يه دونه بچه هم دارند ، هر دو مي رن سركار و تا ساعت دو بعد از ظهر سركارند و بعد هم برمي گردن خونه ، براشون نهار كه مي كشم و بعد از نهار خوردن ظرفها رو مي شورم و مي رم خونه ، تا فردا صبح ، پنجاه تومن هم مي گيرم به اضافه بعضي لباسهاي خانم كه قديمي تر مي شه و بهم مي دن ، از كارم راضي هستم ولي پسر بزرگم مدتيه كه اذيتم مي كنه و مي گه نمي خواد من برم خونه مردم كار كنم فردا مجبورم عذر خواهي كنم از خانم و تصفيه حساب كنم 
گفتم : واقعا ديگه نمي خواي بري سركار 
سري تكون داد و گفت : نه ديگه نمي تونم ، مي خواي تو رو به خانم معرفي كنم به جاي من بري اونجا ، خونه داري بلدي ؟ 
لبخندي زدم و گفتم : آره ، تا قبل از پيدا كردن كار ، بيشتر وقت ها تو خونه كمك مادرم هستم . كارهاي خونه رو بلدم 
نگاهي به من كرد و گفت : دلت مي خواد ببرمت اونجا ، بيا با خانم صحبت كن ، ضرر كه نداره 
سري تكون دادم و گفتم : زن و شوهر خوبي هستند ؟ 
لبخندي زد و گفت : آره بنده هاي خدا ، من بدي ازشون نديدم ، فردا يه سر بيا تا باهم بريم پيش شون ، اتوبوس ميدان ونك رو سوار مي شم از اونجا راحت مي ره نزديك خونه شون ، ايستگاه آتش نشاني بايد پياده شيم تو ساعت هفت جلو ايستگاه باش . من همون حدود ها مي يام 
ازش تشكر كردم و گفتم :‌ تا ببينم چطور مي شه ، شايد اومدم 
وقتي كه ايستگاه بعدي خواست پياده شه با خنده گفت : حتما بيا ، اين كار از كار خودت خيلي بهتره ، هم زحمتش كمتره و هم پولش بيشتر 
بعد كه پياده شد ، رفتم تو فكر خوب بد پيشنهادي نبود . فقط نمي دونستم مي تونم مادرم رو راضي كنم كه بزاره برم خونه مردم كار كنم يا نه 
وقتي رفتم خونه موضوع رو به مادرم در ميان گذاشتم ، بعد از ، از دست دادن پدرم چرخوندن چرخ زندگي به عهده من و مادرم افتاده بود ، مادرم قبلا خونه مردم كار مي كرد ولي كم كم پا درد و كمر درد زياد باعث شد خونه نشين بشه و من مجبور شدم از سال سوم دبيرستان ديگه درس رو رها كنم ، تو اين چند ماهه كه مدرسه نمي رفتم و مجبور بودم كار كنم هر موقع چشمم به كتاب درسي هام مي افتاد بغضم مي گرفت . ولي خوب كارش نمي شد كرد . سه تا خواهر و برادر كوچك و مادرم به كار من محتاج بودن ، مادرم بعد از كمي مخالفت ، به اصرار من اجازه داد ، برم و سر و گوشي آب بدم ببينم كار تو خونه اون زن و شوهر چطوريه 
صبح طبق قرار در وعده گاه حاضر شدم و كمي بعد هم اون زن ديروزي اومد و با هم سوار اتوبوس شديم 
خونه مجلل و بزرگي بود وقتي كه با خانم خونه روبرو شديم داشت حاضر مي شد تا با شوهرش برن سركار ، اون زن وقتي كه منو به عنوان جانشين خودش به خانم خونه معرفي كرد و از اون خواهش كرد كار شو به من بدن اون نگاهي به من كرد و گفت : تا حالا تو خونه كار كردي ؟ 
گفتم :‌ بله خانم 
سري تكون داد و گفت : امروز رو با شوكت كار كن تا ظهر بيام با هم صحبت كنيم ، شوكت هم راه و كار اينجا رو بهت ياد مي ده 
بعد به ساعتش نگاهي انداخت و سرش رو گرفت طرف راه پله هاي طبقه دوم و داد زد : خسرو بدو دير شد 
چند لحظه بعد مرد جواني كه آقاي خونه بود با شتاب از پله ها اومد پايين و با سر جواب سلام شوكت رو داد و بعد يه نگاهي به سر تا پاي من كرد و گفت : تو مي خواي جاي شوكت اينجا كار كني ؟ 
گفتم : اگه خانم موافقت كنند ، بله 
لبخندي زد و گفت : اگه كارت خوب باشه ، چرا كه نه 
وقتي با خانمش رفتند شوكت همه كارهايي كه بايد انجام مي دادم رو بهم ياد آور شد و بچه كوچك خونه كه دو سه ساله بود رو نشونم داد . و همين طور نحوه آماده كردن شير و غذاي مخصوصش رو بهم آموزش داد 
ظهر كه خانم و آقا برگشتند مفصل با من صحبت كردند و قرار شد من اونجا بمونم 
خانم تو يه بيمارستان پرستار بود و آقا هم تو اداره پست كار مي كرد 
يك هفته اي كه گذشت حسابي به كارم وارد شده بودم و تمام سعي خودم رو مي كردم كه آقا و خانم خونه هم از كارم راضي باشند و از نگاه و تحسين هايي كه بهم مي كردند متوجه شدم از كار من بدشون نمي ياد 
كم كم به محيط خونه هم خو گرفتم 
تو فاميل هاي اونها كه به خونه براي شب نشيني مي يومدن برادر خانم كه اسمش كامبيز بود گه گاه يه نگاه سنگيني داشت ، و من ازش مي ترسيدم و برخلاف انتظارم از خانواده محترم اونها . اون خيلي لات و بي سرپا بود 
يه موقع كه به هواي آب خوردن اومد تو آشپزخونه ، عمدا خودشو بهم مي ماليد ، من خيلي خجالت كشيدم ولي از ترس بد جلوه كردنم به خانم هيچي نگفتم ، با آنكه محترمانه ازش خواستم بهم نزديك نشه و دست بهم نزنه ولي به گوشش نمي رفت 
كامبيز يه پسر حدودا بيست ساله بود و گاهي كه با پدر و مادرش ميومدن شب نشيني ، از هر فرصتي استفاده مي كرد كه بهم نزديك بشه 
با خودم تصميم گرفتم كه فردا بعد از مراجعت خانم با اون در مورد كامبيز صحبت كنم 
فرداش ساعت نه و نيم صبح موقعي كه داشتم غذاي سونيا كوچولو رو آماده مي كردم ، زنگ زدن . از اف اف كه فهميدم كامبيزه مي خواستم در رو باز نكنم و گفتم كه كسي خونه نيست ، اون گفت مي خواد بره مسافرت و مي خواد سونيا رو ببينه و بعد بره ، چون بارها ديده بودم كه به سونيا خيلي ور مي رفت و اون رو دوست داشت به حرفاش شك نكردم در رو باز كردم ، وقتي كه اومد همون طور كه غذاي سونيا رو بهش مي دادم كمي با سونيا بازي كرد و در حين بازي با اون مرتب به من نگاه مي كرد ، بلند شدم و گفتم : ‌وقتي كه شما رفتيد بقيه غذا شو بهش مي دم 
بعد براي خلاصي از نگاه هاي هيزش رفتم تو آشپزخونه 
چند لحظه بعد اون هم در حالي كه مي خنديد اومد پيش من و مشغول نگاه كردن به من ، كه داشتم ظرف هاي صبحانه رو مي شستم ، كرد وقتي 
كه آمد پشتم ايستاد با تماس دستش روي باسنم به تندي برگشتم كه بهش سيلي بزنم كه دستم رو گرفت و گفت : مهري جون ، من كه كارت ندارم ، من دارم مي رم مشهد واسه دانشگاه نمي خواي با من خدا حافظي كني ؟ 
سعي كردم دستم رو بكشم بيرون و در همون حال گفتم : برو كنار آقا كامبيز به خدا به خانم مي گم كه منو اذيت كردي 
لبخندي زد و گفت : اگه بگي من مي گم تو بهم چشمك مي زدي و منو فريب دادي ، اون وقت مي اندازنت بيرون . خر نشو 
سپس لباشو چسبوند به صورتم ، من با دست ديگم يه سيلي محكم به گوشش زدم و داد زدم : برو گمشو كثافت 
به تندي يه چاقو از تو ظرف ها برداشت و گرفت به گلوم و فرياد زد : داد نزن كثافت خودتي ، به خدا قسم كه اگه نق و نوق كني مي كشمت 
با گريه گفتم :‌ تو رو خدا كامبيز خان ، ولم كن من هم ديگه به خانم چيزي نمي گم 
لبخندي زد و گفت : معلومه كه نمي گي ، چون هم كارت رو از دست مي دي و هم اونها كه حرف تو رو باور نمي كنند مي تونم بگم كه تو منو فريب داده بودي و اصلا زن فاسدي هستي 
سپس دستشو زير مانتوم كشيد و برد لاي پام ، ودر حالي كه آهسته جلو مو مي ماليد لباشو به لبام گذاشت . با مقاومت من چاقو رو كه تو دست ديگش بود به گلوم فشار داد . وحشت كرده بودم اون منو به شدت ترسونده بود و مي ترسيدم كه هر لحظه گلومو ببره ، در حالي كه از ترس ونگراني گريه مي كردم و مي لرزيدم ، اون به ماليدن جلوم ادامه داد و مرتب لب و صورتم رو مي بوسيد . با شنيدن گريه سونيا با گريه گفتم : ‌تو رو خدا بزار برم بچه داره گريه مي كنه 
به تندي منو چرخوند و داد زد : يه دقيقه خفه شو ، من الان كارم تموم مي شه 
وقتي كه ديدم داره مانتو مو بالا مي زنه ، كمي مقاومت كردم و اون با فشار تندي كه با چاقو به گلوم وارد كرد منو آروم كرد . وقتي كه شورتم رو كشيد پايين ، آهي كشيدم و وبا گريه گفتم : ‌تو رو خدا ، كامبيز خان بهم رحم كن من دخترم 
با خنده گفت :‌اگه اروم بگيري به كوس خوشگلت كار ندارم و فقط مي كونم تو كونت ، اون هم كه خطر نداره 
با حركاتي كه انجام مي داد حس كردم داره شلوار شو پايين مي كشه و من همچنان با گريه ، مجبور بودم مقاومت نكنم ، وقتي صداي تف كردن و به دنبال آن دست خيسش رو روي كونم كشيده شد به شدت نگراني ام اضافه شد . وقتي كه سر كير شو به سوراخ كونم كشيد ، بي اختيار گريه ام زياد تر شد . در حالي كه از شدت هوس حركاتش با تندي و هيجان زياد آميخته شده بود ، سعي مي كرد كير شو با فشار تو كونم فرو كنه وقتي كه موفق شد سر كيرشو فرو كنه از درد دادي زدم ، خودم رو جلو كشيدم به تندي دو دستش رو به شكمم حلقه زد و در حالي كه به چاقوي دستش خيره شده بودم و مي ترسيدم تو هيجان و حركات عجولانه اش به شكمم فرو بره ، از درد داد مي زدم ، انگار كه با فرياد هاي من بيشتر تحريك مي شد چون يكسره فشار كير شو بيشتر مي كرد ، كمي بعد گويا از سرو صدا و جيغ هاي ناشي از درد وحشتناكي كه داشتم ، ترس برش داشت چون يه دستش رو به دهانم گرفت و با فشار تندي كه به كيرش داد به كابينت آشپزخونه كوبيده شدم ، با دستام از شدت درد لبه هاي كابينت رو فشار مي دادم ، حس مي كردم حتما كونم پارگي پيدا كرده بود چون به شدت احساس سوزش داشتم ، بعد از كمي تلمبه زدن حس كردم آبش تو كونم ريخت و به دنبال آن خودش رو روي كمرم انداخت و ناله اي كرد 
چند لحظه بعد منو رها كرد و كيرش رو كشيد بيرون و در حالي كه روي صندلي مي نشست ، لبخندي زد و گفت : تموم شد ديدي چقدر راحت بود اين كه ديگه داد و فرياد نداره 
به تندي شورتم رو بالا كشيدم و مانتو مو مرتب كردم . نگاهي بهش كردم بدون اينكه شورتو شلوارش رو بكشه بالا با وضع زننده اي كيرش رو تو دستش گرفته بود و بهم لبخند مي زد 
به تندي از آشپزخونه رفتم بيرون و رفتم پيش سونيا و اون رو در حالي كه خودم هم گريه مي كردم ، آرومش كردم 
كامبيز اومد كنارم نشست و سپس مقداري پول گذاشت كنارم و با خنده گفت : تو رو خدا مهري جون بين خودمون بمونه ، من دلم نمي خواد كار تو از دست بدي 
بعد صورتم رو بوسيد و رفت ، پولها رو برداشتم ، ده هزار تومن بود ، آهي كشيدم و پول ها رو تو جيبم گذاشتم ، واقعا نمي خواستم اون كار رو از دست بدم . ترجيح دادم حالا كه اون گور شو گم كرده بود و مي رفت مشهد ديگه مي تونم بدون مشكل كارم رو دنبال كنم 
ولي راحتي من دوام نيافت ، و چند روز بعد خسرو خان حدود ساعت ده صبح اومد خونه ، به عنوان سردرد و مريضي مرخصي گرفته بود 
وقتي كه چسبيد بهم و شروع كرد به تو گوشم وعده وعيد از اضافه حقوق و اين جور حرفها ، و وقتي كه ديد من همچنان برخوردم تنده از تهديد و زور استفاده كرد و منو كشيد تو اتاق خواب ، قول داد كه به دختر بودن من آسيبي نمي رسونه ، سپس در اتاق خواب رو قفل كرد و كليد رو برداشت و گذاشت تو جيبش ، و سپس مشغول در آوردن لباس هام كرد . موقعي كه منو خوابوند روي تخت ، در حالي كه لباس هاشو در مي آورد لبخندي بهم زد و گفت : كامبيز مي گه كون سالاري داري ، و بهش حسابي حال دادي از اين به بعد گه گاه بايد بهم حال بدي ، و من هم حقوقت رو زياد مي كنم و قول مي دم به دختري تو هرگز آسيبي نرسونم 
چيزي نداشتم كه بگم ، فقط اشك مي ريختم ، آمد روي تخت و حريصانه مشغول بوسيدن سينه ها و بدنم شد ، وقتي سرشو كشيد پايين و كسم رو به دهن گرفت ، كمي بعد از زبون زدنش من هم از حال رفتم ، لذت و ترس يه حال عجيبي رو در من ايجاد كرده بود . بعد از كمي خوردن كسم سرش رو بلند كرد و به چشاي اشك آلود و خمارم نگاهي انداخت و خودش رو كشيد روي من ، وقتي كه لباشو از لبام بلند كرد با خنده پرسيد : واقعا جلوت تعطيله يا واسه ما فيلم بازي مي كني كه قيمت رو ببري بالا ، من حرفي ندارم . اجرتش محفوظه بدم بره تو ؟ 
به تندي گفتم : نه ، آقا تو رو خدا باور كنيد من دخترم 
داشت كير شو روي كسم مي كشيد ، دستم رو جلوي كسم گرفتم كه تو حركاتش يهويي هوس نكنه كير شو فرو كنه تو ، لبخندي زدو گفت : نترس مهري جون ، تا تو نخواي نمي كنم تو جلوت 
سپس كير شو با خودش كشيد بالا و بين سينه هام گرفت و كمي اون رو روي سينه هام كشيد بعد با تعجب ديدم كير شو به لبام مي ماله ، خيلي بدم اومد وقتي كه گفت دهنت رو باز كن يه خورده بكنم تو ، ديگه نتونستم خونسرد باشم ، داد زدم : نه ، من بدم مي ياد 
با خنده منو چرخي داد و كونم رو با دستاش بالا كشيد ، تفي به دستش انداخت و همون طور كه به چهره من نگاه مي كرد ، گفت : كون تميزي داري ، قدر شو بدون ، خيلي رو فرم و ميزونه . اصلا حرف هاش به دلم ننشست بايد بعد از اومدن آبش ، ديد نظرش چيه ؟ مردها همه يه جورند تعريف و تمجيد اونها تا وقتيه كه هنوز به هدفشون نرسيدن ، بعد ديگه 
خودشون هم بياد نمي يارند چي گفتند ، وقتي كه بعد از كلي تحمل درد و جيغ و داد ، آبش رو تو كونم ريخت هر دو بي حال و خسته افتاديم روي تخت . به تندي شورتم رو كشيدم بالا ، رفت و در اتاق رو برام باز كرد موقعي كه لباس هام زير بغلم مي رفتم بيرون ، مقداري پول تو شورتم گذاشت و با خنده ضربه اي به باسنم زد . رفتم تو دستشويي و همون طور كه نشسته بودم ، پول ها رو شمردم ، درآمد بدي نبود . حالا ديگه خيلي بدم نمي يومد ، چيزي كه تحملش واسم سخت بود بي پولي بود ، امان از بي پولي 
احمد ( هومن ) از مشهد


سكس من ورامین

ساعت یه ربع به چهار بود من جلوی کامپیوترم نشسته بودم و داشتم بازی میکردم که موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن گوشی رو برداشتم و جواب دادم رامین بود بهترین دوستم بهم گفت که امشب گود بای پارتی پانته آ ست تو هم دعوت کرده میتونی بیای گفتم آره میام رامینم گفت پس تا سه ساعت دیگه میام اونجا که با هم بریم منم قبول کردم و خودم رو حاضر کردم تا اینکه رامین اومد وبا هم راه افتادیم یکی دو ساعتی تو راه بودیم تا اینکه رسیدیم رفتیم توی خونه و بعد از سلام واحوال پرسی با بچه ها مشعول خوردن و رقصیدن شدیم. من همش حواسم به دخترا بود و دنبال یه داف مامانی میگشتم تا اینکه چشمم به یه دختره افتاد و زیر نظرش گرفتمش یه دختره مامانی با موهای بلند به رنگ خرمایی وچشمای نسبتا درشت به رنگ سبز تیره با یه لباس آستین بلند یقه باز و یه شلوار لی برمودا و تنگ رفتم روبروش با فاصله نشستم وگهگاهی بهش نگاه میکردم اونم کم کم شروع کرد به نگاه کردن من بعد از مدتی من توی چشماش نگاه کردم ویه لبخند بهش زدم و منتظره عکس العملش شدم اونم روشو کرد اونور ویه نیش خند زد منم که فهمیدم چراغ سبز رو نشون داده بلند شدم و رفتم به طرفش و کنارش نشستم و سره صحبت رو باهاش باز کردم اسمش مرجان بود و 19 سالش بود یکم که با هم صحبت کردیم و رقصیدیم کم کم با هم صمیمی شدیم و شروع کردیم به گیر دادن و تیکه انداختن به بقیه بعد مرجان بهم گفت پاشو یه دوری توی خونه بزنیم ببینیم چه خبره منم بلند شدم دستشو گرفتم و راه افتادیم یه دوری توی طبقه اول زدیم و از پله ها رفتیم بالا تا به طبقه بالایی برسیم توی طبقه بالا چهارتا اتاق بود که دراش بسته بودن میخواستیم برگردیم پایین که یه صدای آخ و اوف از یکی از اتاق ها به گوشمون رسدیم فوضولیمون گل کرد که ببینیم اونجا چه خبره به سمت اتاق رفتیم و مقابل اتاقی که صدا ازش میومد واستادیم خیلی آروم لای درو باز کردم واااااای باورم نمیشد رامینو دیدم که با یه دختره مشغول سکس بود مرجان گفت اونجا چه خبره گفتم بیا خودت ببین نشست و از لای در داخل اتاق رو نگاه کرد و منم ایستاده داشتم نگاه میکردم دختره روی تخت نشسته بود و پاهاشو باز کرده بود رامین هم به صورت وحشیانه ای داشت کوسشو لیس میزد ودر همین حال سینه های سفته اون دختره رو چنگ میزد بعدش رامین خوابید روی تخت و دختره هم بر عکس روی اون دراز کشید وحالت 69 به خودشون گرفتن در همین حال یه چیزی رو روی کیرم حس کردم وقتی نگاه کردم دیدم مرجان با پشت دستش خیلی آروم داره کیرم رو لمس میکنه من به روی خودم نیوردم و دوباره داخل اتاق رو نگاه کردم بعد از چند دقیقه از 69 اومدن بیرون و رامین پاهای دختره رو گرفت و کشید بالا و گذاشت روی شونه هاش و دستشو به سمت دهن دختره گرفت دختره یه تف توی دسته رامین انداخت و رامین هم تفرو مالید به کیرش و آروم سرشو گذاشت دمه کسه دختره و یه دفعه با تمام قدرت همشو فشار داد توی کسه اون بیچاره دختره میخواست جیغ بشکه که رامین دستشو گرفت جلوی دهنش و نذاشت صداش در بیاد در همین حال مرجان داشت حسابی کیرمو میمالید منم دستمو بردم به طرفه سینه هاش واز توی یقه لباسش دستمو رسوندم به سینه هاش و آروم اونا رو میمالیدم بعد از چند دقیقه رامین کیرشو از کسه دختره کشید بیرون و دختره رو به صورت چهار دست و پا (سگی) خوابوند و دو تا از انگشتاشو توی دهن دختره کرد و بعد از اون یکی از انگشتاشو فرو کرد توی سوراخ کون دختره و عقب و جلو میکرد تا کمی باز بشه بعد به کیرش یه تف زد و فرو کرد توی کون دختره البته به این سادگی ها تو نمیرفت و دختره هم معلوم بود خیلی داره درد میکشه من خیلی شهوتی شده بودم و سینه های مرجان رو به طرز وحشتناکی چنگ میزدم دستمو از سینه های مرجان در اوردم و بازوهاشو گرفتم و بلندش کردم یه لب وحشیانه ازش گرفتم بعد اونو بردم به سمت یکی ازاتاق ها و دره اتاقو پشت سرم بستم و دوباره لبامو روی لبای مرجان گذاشتم و دستامو گذاشتم روی باسنش و یه فشار بهش دادم بعد دستامو همینطوری آروم کشیدم روی بدنش و رسوندم به سینه هاش و اونا رو از روی لباس میمالید بعد لبامو از لباش جدا کردم و شروع کردم بوسیدن و لیس زدنه گردن و بالای سینه هاش بعد رفتم پایین تر و لباسشو دادم بالا و ناف و شکمشو لیس زدم و لباسشو از تنش در آوردم بعد رفتم سراغ سوتینش و اونو از پشت باز کردم و پرتش کردم یه گوشه ای بعد سینه هاشو که از چنگ زدنای من حسابی قرمز شده بود رو گذاشتم توی دهنم و سرشو مک میزدم مرجانم همس آه میکشید و سرم و موهامو نوازش میکرد بعد از اینکه سینه هاشو حسابی آب لمبو کردم رفتم به سمت شلوارش اول از روی شلوار کسشو یه فشار کوچیک دادم و بعد دکمه های شلوارشو باز کردم و اونو تا زیره زانو هاش کشیدم پایین و بعد اونو از پاش (البته به سختی) در آوردم بعد رفتم به سمت انگشتای پاش اونا رو لیس زدم وهمینطور به سمت بالا میومدم تا به شرت سفیدش رسیدم که حسابی خیس شده بود زبونم رو از روی شرت کشیم روی کسش و همشو کردم توی دهنم و شرتشو با دندون کشیدم پایین و از پاش درآودم و محکم پرتش کردم به سمت دیوار وخودمو رسوندم به کسش یه کسه کوچولوی خوشگل و تپل که هنوز پلمپش باز نشده بود اول اطراف کسشو با زبونم تحریک کردم که حسابی دیوونش کنم و بعد لبه های کسشو که بسته بسته بود رو با انگشتام باز کردم زبونم رو کشیدم لای کشس و اونو حسابی لیس زدم وبعد مرجانو هل دادم روی تخت و سرمو بردم سمت کسش و همشو کردم توی دهنم و مک میزدمش مرجانم پاهاشو حلقه کرد دور گردنم و وبا دستاش موهامو میکشید منم کسشو آروم گاز میگرفتم اونم جیغ های آروم میکشید بعد از اینکه آب کسشو توی دهنم خالی کرد از روش بلند شدم و یه لب آب دار ازش گرفتم و بهش گفتم قصد نداری لختم کنی مرجانم بلند شد و تیشرتمو از تنم درآورد و کمی به بدنم بوسه زد و رفت سراغ شلوارم کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو از پام درآورد از روی شرت کیرمو کمی بالا پایین کرد و یه بوسه کوچولو بهش زد و با دو تا دستاش شرتمو کشید پایین کیرم رو گرفت توی دستاش و با زبونش یه لیسه سرتا سری بهش زد و کم کم کردش توی دهنش و به صورت آماتور برام ساک میزد احساس خیلی خوبی بهم دست داد و داشتم حسابی لذت میبردم که یدفعه کیرمو یه گاز محکم گرفت!!!! من پریدم هوا و بهش گفتم مرجان معلوم هست چه قلطی میکنی؟!!! گفت ببخشید دسته خودم نبود منم بلندش کردم و لباشو آروم گاز گرفتم و گفتم مگه داری خیار میخوری ؟!!! گفتش اگه زیاد حرف بزنی پوستشم میکنم نمک میزنم بعد میخورمش !!! گفتم خوبه منم هلوتو گاز بزنم که آبش بپاشه بیرون !!! بعد دوباره لبامو رو لباش گذاشتم و کیرمو گذاشتم لای پاش اونم پاهاشو چسبوند به هم تا بیشتر حسش کنه بعد خوابوندمش روی تخت و پاهاشو از هم باز کردم ویه لیسه دیگه به کسش زدم مرجان گفت گاز نگیریا! گفتم نترس من مثل تو جو گیر نمیشم برعکس خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم توی دهنش و زدیم تو کاره 69 بهش گفتم حالا اگه جرئت داری گاز بگیر ببین چه بلایی سره کست میارم ! شروع کردیم به خودن و مک زدن بعد از چند دقیقه از روش بلند شدم و برش گردوندم روی تخت همونطور که گفتم پرده داشت و نمیشد کرد توی کسش واسه همین به پشت خوابوندمش انگشتموگذاشتم توی دهنش و کردم توی سوراخ کونش خیلی تنگ بود معلوم بود که آکبنده یکم انگشتمو عقب و جلو کردم که یکمی باز بشه یکمی که باز شد به کیرم یه تف زدم و سرشو آروم گذاشتم توی سوراخ کونش و میخواستم کمی هلش بدم تو که مرجان از جاش پرید دوباره خواستیم امتحان کنیم که بازم نتونست تحمل کنه و همش تقلا میکرد و ازم خواهش میکرد بی خیال بشم منم برای اینکه خیلی دوستش داشتم و نمیخواستم اذیتش کنم از خیرش گذشتم و یکمی لاپایی کردمش بعد برش گردوندم و لبه های کسشو باز کردمو کیرمو کشیدم لای کسش وآروم میمالدم بهش خیلی بهم حال میداد مرجانم خوشش اومده بود وهمش آه و ناله میکرد همینطور این کارو ادامه دادیم تا اینکه مرجان یه دفعه لرزید و بی حال شد و به ارگاسم رسید من کم کم احساس کردم داره آبم میاد کیرمو از لای کسش دراودم و گذاشتم لای سینه های نسبتا درشتش مرجانم با دستاش سینه هاشو فشار میداد به کیرم و منم خودمو عقب و جلو میکردم تا اینکه آبم خالی شد لای سینه هاش مرجانم از این کار بدش نیومد و با دستاش آبمو روی سینه هاش پخش میکرد و لبخندی به لب داشت بلند شدیم و یکمی خودمونو جمع و جور کردیم و با ملافه تخت خودمونو تمیز کردیم و لباسامونو پوشیدیم و از اتاق اومدیم بیرون و رفتیم سمت اتاقی که رامین و اون دختره داشتن توش حال میکردن دره اتاق بسته بود و صدایی هم از توش نمیومد آروم درو باز کردم و نگاهی به داخل اتاق انداختم یه دفعه خشکم زد و همینطور منگ به تخت خیره شدم باورم نمیشد دنیا روی سرم میچرخید تخت پر از خون شده بود خدای من یعنی اون رامین بود که روی تخت افتاده بود نه این امکان نداره دویدم به طرفه تخت سره رامین رو به سمت خودم برگردوندم نگاهی به گلدون شکسته ای که کنار تخت افتاده بود انداختم خون روی سره رامین لخته شده بود رامین رو توی آغوش گرفتم وفریاد زدم رامیییییییییییین تو رو خدا بلند شو ولی اون هیچ حرکتی نمیکرد محکم توی بغلم گرفتمش و از ته دل اشک ریختم...
سرم رو بلند کردم و با چشمام که پر از اشک شده بود روبروم رو نگاه کردم مرجانو دیدم که خیلی شکه شده بود و با چشمای قرمز و گونه های خیس به من و رامین نگاه میکرد آروم قدم برداشت و به سمت ما اومد دستمو گرفت و منو از تخت بلند کرد حال خودمو نمیفهمیدم بدنم شل شده بود مرجان منو گرفت توی بغلش و میخواست منو آروم کنه ولی من همش اشک میریختم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم مرجان منو برد بیرون از اتاق و رفتیم به سمت طبقه پایین هیچ کس اونجا نبود و همه رفته بودن فرودگاه بدرقه ی پانته آ.مرجان منو نشوند روی مبل و چندتا گیلاس مشروب برام ریخت منم همشو سر کشیدم و دیگه نفهمیدم چی شد تا اینکه چشامو باز کردم و دیدم روی یک تخت خوابیدم بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم اتاق پر بود از عروسک و وسایل دخترونه گیج شده بودم نمیدونستم کجام همینطور داشتم اطراف رو نگاه میکردم که دره اتاق باز شد سرمو برگردوندم به طرفه در مرجان بود اومد به طرفم لباشو گذاشت روی لبام وگفت نگران نباش اینجا اتاقه منه گفتم من چه جوری اومدم اینجا گفت دیشب حالت خیلی بد بود وحسابی مست بودی منم در حالت مستی اودمت اینجا یه دفعه تمام اتفاقات دیشب مثل کابوس از جلوی چشمام رد شد به سمت دیوار رفتم و مشت محکمی بهش کوبیدم و با ناراحتی گفتم رامییییین... رامین کجاست...؟ مرجان اومد جلو دستامو گرفت توی دستاش وگفت امروز صبح آمبولانس اومد و رامین رو برد سرد خونه... بی اختیار اشکم سرازیر شد و گفتم آخه چرا رامین... کی اونو کشته... مرجان منو در آغوش گرفت و گفت همه چیز معلوم میشه یه دفعه یاده اون دختره افتادم که دیشب با رامین توی اتاق بود به مرجان گفتم تو اون دختره که دیشب با رامین بود رو میشناسی گفتش نه زیاد ولی فکر کنم از دوستای مهناز دختره همسایمون بود گفتم مهناز الان کجاست گفت فکر کنم خونشون باشه گفتم میتونی بری آماره دختره رو ازش بگیری مرجان گفت اگه تو بخوای باشه لباشو بوسیدم و بهش گفتم مرسی عزیزم مرجان حاضر شد و رفت خونه ی مهناز دختره همسایشون وبعد از چند دقیقه برگشت بهش گفتم چی شد تونستی بفهمی کیه؟ مرجان گفت رفتم پیشه مهناز و نشونیای دختره رو بهش دادم اونم خوشبختانه شناختش وگفت که اسمش شراره هست و شمارشو ازش گرفتم. پریدم مرجانو بغلش کردم و ازش تشکر کردم و بعد با اون شماره تماس گرفتیم ولی گوشیش خاموش بود بعد از چند ساعت تماس گرفتن بالاخره گوشی رو برداشت وقتی مرجان موضوع رو بهش گفت حسابی ریخت بهم و موضوع رو تکذیب کرد و با بغض گوشیرو قطع کرد و دیگه هم گوشی شو جواب نداد تا چند روزه بعد من با موبایل خودم باهاش تماس گرفتم گوشی رو برداشت و من بهش گفتم شراره خانوم من حتما باید شمارو ببینم قبول نمیکرد و با هزار زحمت و خواهش و تهدید بعد از چند روز راضیش کردم و توی یه پارک باهاس قرار گذاشتم و من و مرجان با هم رفتیم سره قرار و منتظر شدیم تا بیاد با چند ساعت تاخیر سرو کلش پیدا شد وقتی دیدمش سریع شناختمش و فهمیدم که خودشه. اولش خیلی بد باهامون برخورد کرد ولی بعد از یکمی مقدمه چینی بهش گفتم من میدونم که تو اونشب توی گود بای پارتی پانته آ با بهترین دوست من رامین توی اون اتاق بودی و بهتره به خودت زحمت ندی که این موضوع رو تکذیب کنی چون من هم شاهد دارم هم ازتون عکس گرفتم واگه نگی اونشب چه اتفاقی افتاد همه چیز رو با پلیس در میون میزارم ( البته عکس رو همینجوری الکی گفتم که خلع سلاحش کنم ) شراره وقتی دید ما همه چیز رو میدونیم و راه فراری نداره زد زیره گریه و ما هم هر کاری کردیم آرومش کنیم نشد که نشد و نزدیک نیم ساعت فقط گریه میکرد ولی کم کم به حرف اومد و ماجرا رو برامون تعریف کرد:
اون شب من توی اون اتاق روی تخت نشسته بودم و داشتم با تلفن صحبت میکردم که یه دفعه سر و کله رامین پیدا شد معلوم بود که مسته بعد کلی مخ زدن منو راضی کرد که باهاش سکس داشته باشم من اولش زیره بار نمیرفتم ولی کم کم قبول کردم و خودم رو در اختیارش گذاشتم رامین اول به زور یه لب ازم گرفت و شروع کرد به درآوردن لباسهام و منو کامل لخت کرد و بدن و سینه هامو با ولع تمام میخورد و لیس میزد بعد لباس های خودشو در آود و کیرشو به زور کرد توی دهنم منم یکمی براش ساک زدم رامینم با دستاش سرمو به کیرش فشار میداد بعد کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو پرت کرد روی تخت و سرشو گذاشت لای پاهام و خیلی وحشیانه کسمو لیس میزد و میخورد بعد خوابید روی تخت و منو وادار کرد به صورتی که کسم روی دهن اون باشه کیره اونم روی دهن من روش بخوابم رامین کسم و سوراخ باسنم رو لیس میزد و منم کیرش رو میخوردم بعد از چند دقیقه رامین منو از روش بلند کرد و خوابوند روی تخت پاهامو بلند کرد و گذاشت روی شونه هاش و کیرشو با فشار زیاد کرد توی کسم من خیلی دردم گرفت و میخواستم جیغ بکشم که رامین دستشو گرفت روی دهنم و شروع کرد به تلمبه زدن خیلی وحشیانه این کارو میکرد و من اصلا لذت نمیبردم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن کیرشو از کسم کشید بیرون و منو به صورت چهار دست و پا در آورد و انگشتاشو کرد توی دهنم وبعد یکی از انگشتاشو کرد توی سوراخ باسنم و عقب و جلو میکرد بعد یه تف به کیرش زد و اونو فرو کرد تو خیلی دردم گرفت و سعی کردم نزارم این کارو بکنه ولی اون بدون توجه به من به کاره خودش ادامه میداد و همه کیرشو کرد توی باسنم و شروع کرد به تلمبه زدن ولی من همش خودمو سفت میکردم و به خودم میپیچیدم بعد از چند بار عقب و جلو کردن کیرشو درآورد خوابید روی تخت و منو نشوند روی کیرش من با احتیاط کیرشو وارد کسم کردم و شروع کردم به بالا و پایین پریدن و رامین هم با دستاش سینه هامو چنگ میزد همینطور که مشغول بودیم یه دفعه در اتاق باز شد و یک نفر وارد اتاق شد به سمت در نگاه کردم واااااااااااای عرشیا برادم بود که با خشم و نفرت به ما نگاه میکرد و یه دفعه به ما حمله کرد من سریع از از روی رامین بلند شدم و به طرف دیگه اتاق دویدم. عرشیا و رامین با هم درگیر شدند عرشیا روی سینه های رامین نشسته بود و به صورت رامین مشت میزد رامین هم تا اونجایی که میتونست جلوی مشت های عرشیا میگرفت و یک مشت خیلی محکم به دهن عرشیا کوبید که باعث شکستن چندتا از دندوناش شد عرشیا دندونایی که توی دهنش شکسته بود رو تف کرد بیرون و گلدون شیشه ای که کنار تخت بود رو برداشت و به سره رامین کوبید. خون از سره رامین راه افتاد رامین دستشو گذاشت روی سرش و نگاهی به دستش که پر از خون شده بود انداخت و دیگه هیچ حرتی نکرد عرشیا که خیلی ترسیده بود فرار کرد وبا عجله از اتاق رفت بیرون...
دیگه نذاشتم ادامه بده صدامو بلند کردم و ازش پرسیدم عرشیا کجاست؟ شراره دوباره زد زیره گریه و گفت تورو خدا با عرشیا کاری نداشته باشید من فقط همین یک برادرو دارم از جام بلند شدم و با صدای بلند گفتم میکشمش... مرجان دستامو گرفت و گفت آروم باش خودتو کنترل کن شراره هم همش التماس میکرد و گریه میکرد. شراره رو به حاله خودش گذاشتیم و ازش دور شدیم با مرجان خداحافظی کردم و فرستادمش بره و منتظر شدم تا شراره از جاش بلند بشه بعد از چند دقیقه بلند شد وبه سمت آبخوری رفت و دست و صورتشو شست و به طرف بیرون پارک حرکت کرد من دنبالش میکردم تا اینکه از پارک خارج شد و کنار خیابون واستاد و سوار تاکسی شد سریع به طرف ماشینم حرکت کردم و دنبال تاکسی که شراره توش بود راه افتادم تا اینکه شراره از تاکسی پیاده شد و به سمت یک خیابون حرکت کرد منم با ماشین بدون اینکه متوجه بشه دنبالش کردم دمه دره یه خونه ایستاد دست کرد توی کیفش و میخواست کلیدشو دربیاره که یه پسره درو باز کرد و کمی با شراره جر و بحث کرد حدس زدم که حتما این همون عرشیا برادره شراره هست ولی باید مطمئن میشدم برای همین دنبالش راه افتادم سره خیابون ایستاد و میخواست تاکسی بگیره رفتم جلوی پاش ترمز کردم و شیشه رو دادم پایین و بهش گفتم کجا میری داداش یکمی تعجب کرد و گفت ونک گفتم بیا بالا سوار شد و راه افتادیم توی راه سره صحبت رو باهاش باز کردم و از هر دری باهم حرف زدیم وقتی داشت حرف میزد نگاهی به دهن و دندوناش انداختم درست بود چندتا از دندوناش شکسته بود یکمی دیگه که باهاش صحبت کردم ازش پرسیدم راستی اسمت چیه گفت مخلص شما عرشیا دیگه مطمئن شدم که خودشه نمیدونستم چیکار کنم به زور خودمو کنترل کردم تا اینکه رسیدیم به ونک و اونم پیاده شد و رفت منم به سمت خونه حرکت کردم و فقط به انتقام فکر میکردم دو سه روزی گذشت و من هر روز میرفتم نزدیکای خونشون تا آمارشو دربیارم و بفهمم که چه ساعتی از خونه میاد بیرون و کی به خونه برمیگرده بعد از چند روز متوجه شدم که هر روز ساعت 9-10 صبح از خونه میاد بیرون و میره به ونک و توی یک بوتیک کار میکنه و ساعت 8-9 شب هم به خونه برمیگرده توی یکی از همین روزا که نزدیک خونه اونا بودم توی ماشین نشسته بودم که یه دفعه در ماشین باز شد ویک نفر سوار شد سرمو برگردونندم دیدم شراره کنارم نشسته دستشو روی دستم گذاشت و گفت میخوام باهات حرف بزنم گفتم میشنوم گفت اینجا نه لطفا بریم یه جای دیگه ماشینو روشن کردم و راه افتادیم رفتیم توی یه کافی شاپ خلوت و دنج نشستیم شراره شروع کرد به درد و دل کردن: حدود 5ساله پیش من پدر و مادرم رو توی یه تصادف از دست دادم و توی این مدت فقط برادرم بود که از من مراقبت میکرد و خرج منو میداد عرشیا برای من هم پدر بود هم مادر هیچ وقت نذاشت من تنها بمونم من عرشیا رو عاشقانه دوست دارم و بدون اون حتی یک لحظه هم نمیتونم زندگی کنم بعد دستامو گرفت و گفت خواهش میکنم عرشیا رو ببخش بهش گفتم رامین حقش نبود توی اوج جوونی جونشو از دست بده شراه گفت میدونم عرشیا حماقت کرد ولی دست خودش نبود شما خودتونو بزاید جای عرشیا توی اون موقعیت چیکار میکردی سرمو گذاشتم روی میز و کمی به فکر فرو رفتم و آروم گفتم هر کاری میکردم آدم نمیکشتم از جام بلند شدم و رفتم سمت بیرون شراره هم اومد دنبالم رفتم توی ماشین نشستم و سرمو گذاشتم روی فرمون بعد از چند لحظه شنیدم که یکی داره به شیشه ضربه میزنه سرمو بلند کردم دیدم شراره هست شیشه رو دادم پایین گفت اجازه هست سوار بشم سرمو به علامت رضایت تکون دادم اونم سوار شد و گفت ببخشد که ناراحتتون کردم ماشینو روشن کردم و به سمت خونه خودم رفتم ماشینو پارک کردم و به شراره گفتم ببخشید که نمیتونم برسونمت خیلی خستم باید استراحت کنم یه وقته دیگه باهم صحبت میکنیم شراره گفت میشه بیام خونتون گفتم چی؟؟؟؟ گفت دستشویی دارم اومد توی خونه به سمت دستشویی راهنماییش کردم بعد چند دقیقه اومد بیرون میخواست بره که بهش تعارف کردم حالا که تا اینجا اومدی بشین یه چیزی بیارم بخوریم قبول کرد و روسری و مانتوشو درآورد و نشست روی مبل و گفت توی خونه مشروب داری یکمی جا خوردم بلند شدم و رفتم توی آشپز خونه و یه دونه ویسکی Black&White از توی یخچال برداشتم ریختم توی لیوان و اودم گذاشتم جلوش هر دومون سر کشیدیم و شراره دوباره شروع کرد به حرف زدن من خیلی داغ شده بودم و اصلا حالیم نبود چی میگه شراره خودشو به من نزدیک کرد و کمی خودشو چسبوند به من و دستشو کشید روی پام و گفت خواهش میکنم متوجه منظورش نشدم میخواستم ازش بپرسم چی گفتی؟ که بدون مقدمه لباشو گذاشت روی لبام و اجازه حرف زدن بهم نداد من حسابی جا خورده بودم و هیچ حرکتی نمیکردم که شراره همونطور که ازم لب میگرفت دستشو از روی شلوار گذاشت روی کیرم و اونو میمالید بعد لباشو از لبام جدا کرد و زانو زد جلوم و کمربندم و باز کرد وشلوار و شرتمو با هم کشید پایین و یه لیس سر تا سری به کیرم زد و آروم کرد توی دهنش و مهارت خاصی ساک میزد من دستمو گذاشتم روی سرش و با موهاش بازی میکردم شراره هم کیرمو از دهنش در آورد و دوباره یه لیس بهش زد و بعد بیضه هامو کرد توی دهنش و اونارو مک میزد بعد بلند شد و به پشت خوابید توی بغلم من هم همونطور که خوابیده بود از روی شلوار دستی به باسنش کشیدم و شلوارشو کشیدم پایین بعد از روی شرت یه بوسه به باسنش زدم و اونم کشیدمش پایین بعد لای باسنش رو با دستام باز کردم و شروع کردم به لیس زدن بعد شراره رو برش گردوندم و لباسش رو زدم بالا و ناف و شکمشو لیس زدم و بعد سوتینش رو باز کردم و سینه های سفت و خوش فرمشو کردم توی دهن وحسابی سرشو مک زدم با دستام هم حسابی سینه هاشو چنگ میزدم و میمالیدم بعد رفتم پایین تر و وبا انگشتام چوچولشو یکم تحریک کردم و بعد کسشو کردم توی دهنم و تا اونجایی که میتونستم زبونم رو فرو کردم توی کسش بعد از چند دقیقه شراره بلند شد و نشست روم وبا دستش کیرمو به سمت کسش هدایت کرد و آروم گذاشتم توی کسش و شروع کرد به بالا و پایین پریدن منم با دستام سینه هاشو چنگ میزدم خیلی تحریک شده بودم و برای همین زود داشت آبم میومد به شراره گفتم یواش تر داره میاد ولی اون توجه نکرد و حرکاتشو تند تر کرد بعد از چند لحظه آبم با فشار خالی شد توی کسش و شراره هم محکم نشت روی کیرم و همش خالی شد تو کسش از روم بلند شد و رفت سمت دستشویی منم همونطوری روی کاناپه بیهوش شدم وقتی به خودم اومدم دیدم ساعت 9 شبه و من نزدیک 3-4 ساعته که خوابیدم نگاهی به دور و برم کردم شراره رفته بود و کسی خونه نبود رفتم حموم یه دوش آب سرد گرفتم یه چیزی هم خوردم و گرفتم سره جام خوابیدم صبح که از جام بلند شدم هنوز نفرت عرشیا از دلم بیرون نرفته بود و هنوز هم فقط به انتقام فکر میکردم اونروز خیلی فکر کردم تا اینکه شب شد و من تصمیم خودمو گرفته بودم چندتا لیوان اپسلوت خوردم و از خونه اومدم بیرون رفتم ماشین و روشن کردم و به طرف خونه شراره اینا راه افتادم سره کوچه توقف کردم و منتظر شدم تا عرشیا بیاد چند ساعت بعد یه ماشین پشت سره من ایستاد عرشیا از ماشین پیاده شد و به طرف خونشون راه افتاد همونجا واستادم تا ازم دور بسه بعد اینکه ازم فاصله گرفت ماشین رو روشن کردم با پام کلاچ رو گرفتم و زدم دنده یک بعد آروم پامو از روی کلاچ برداشتم و پامو گذاشتم روی گاز و فشار دادم دنده دو-سه سرعتمو زیاد کردم و دیوانه وار به سمت عرشیا میرفتم فقط چند متر با قاتل بهترین دوستم رامین فاصله داشتم همینطور داشتم گاز میدادم که یه دفعه چهره شراره اومد جلوی چشمام که داشت با التماس به من نگاه میکرد خشکم زد بی اختیار دستم رفت سمت دستی ماشین و اونو محکم کشیدم ماشین تعادل خودشو از دست داد و به سمت دیوار تغییر مسیر داد و محکم با دیوار برخورد کرد سرم محکم خورد به شیشه جلو و خون از سرم سرازیر شد. اصلا دردی حس نمیکردم گیج شده بودم قلبم تند تند میزد حال عجیبی داشتم نمیفهمیدم چی شد که نتونستم انتقام رامین رو از عرشیا بگیرم سرم گیج میرفت و به شیشه ی ترک خورده ماشین خیره شده بود که یه دفعه رامین اومد توی ذهنم داشت بهم لبخند میزد اشک از چشمام سرازیر شد توی دوست داشتم برم پیش رامین توی حالت عجیبی بودم که با صدای عرشیا که داد میزد (دیوووووونه .... معلوم هست چه قلطی میکنی ... ) به خودم اومدم نگاهی به دور و برم کردم مردم دورم جمع شده بودن و هرکی یه چیزی میگفت کمی که دقت کردم شراره هم توی جمعیت دیدم که بهت زده به من زل زده بود دنده عقب گرفتم و پامو گذاشتم روی گاز و تا اونجایی که میتونستم از اونجا دور شدم با سرعت 140 کیلومتر در ساعت داشتم توی اتوبان میرفتم سرم گیج میرفت چراغ های ماشین شکسته بودن و من به سختی میتونستم جلوی خودمو ببینم توی حالت عادی نبودم و فرمون رو الکی اینور و اونور میکردم و از ماشین ها سبقت میگرفتم مست بودم و نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم چشمام سیاهی میرفت یه دفعه دوتا چراغ پرنور زد توی چشمم تا اومدم به خودم بجنبم کار از کار گذشته بود با اون ماشین شاخ به شاخ شدم از شیشه ماشین پرت شدم بیرون به سختی میتونستم خودمو حرکت بدم چشمام رو بستم دوباره رامین اومد توی ذهن


سكس مهساومن

18 سال بيشتر نداشتم يه شب تو پارك محل نشسته بودم كه ديدم يه دختره داره مياد به طرفم. يه كم كه اومد جلو ديدم مهساست. مهسا و مهديس با هم خواهرند ولي چه خواهرايي. از اون دخترايي هستند كه مورد دارند ولي اگه يه پسري تو محل چيزي بهشون بگه مثه سگ پاچش رو ميگيرند. انگار اون شب ندا تنش خيلي مي خاريد. اومد جلو داشت چيپس مي خورد! با هم سلام و احوال پرسي كرديم. گفت فرزاد بلند شو بريم آخر پارك چون اونجا تاريكه و اگه اونجا صحبت كنيم كسي ما رو نمي بينه! داشتيم صحبت مي كرديم كه يهو گفت من بايد برم گفتم آخه چرا؟! گفت خالم تو خونه تنهاست و منتظر منه! بايد برم نگران ميشه. با پرو بازي گفتم منم باهات ميام. دنبالش راه افتام و با هم رفتيم در خونشون. بهم گفت فرزاد نيا ... بابا ، مامانم خونه اند. اينو كه گفت فهميدم كه با خالش تو خونه تنها هستند رسيديم در خونشون. گفت برو ميخوام برم تو خونه. گفتم منم ميام. مهسا گفت تو چقدر پررويي ...! برو ديگه مي خوام برم بابام تو خونه است. گير دادم گفتم منم ميام مي خوام بيام پيش بابات. زنگ زد خالش با آيفون در رو باز كرد مي خواست بره تو پا گذاشتم جلو در و نذاشتم در و ببنده. گفت بزار برم تو الان بابام مياد. گفتم نه .... گفت خالم رو صدا مي كنما. يهو صداي خالش اومد گفت مهسا با كي هستي! گفت هيچي خاله دوستمه. خالش با يه شلوارك و يه تاپ اومد جلوي در راهرو. تا منو ديد يهو رفت تو گفت ندا تو كه گفتي دوستمه. مهسا گفت خوب دوستمه ديگه.(حس كردم نمي خواد جلو خالش كم بياره). 
گفت مهسا در رو ببند بيا تو. زشته يكي ميبنت! تو در و همسايه خوب نيست... . نزديك نيم ساعتي با هم صحبت كرديم . زد به سرم يكم اذيتش كنم. دكمه هاي مانتوش رو تو چارچوب در باز كردم (دستش به در بود كه من نرم داخل) يه تي شرت سفيد با عكس ميكي موس تنش بود و سينه هاي كوچيكش از زير تي شرتش معلوم بود. دست گذاشتم رو سينه هاش و يكم مالوندم . هيچ كاري نميتونست بكنه چون جرأت نداشت دستش رو از جلوي در برداره مي ترسيد برم داخل. منم همونجا سينه هاش رو فشار دادم و شروع به لب گرفتن كردم. يه دفعه هولم داد گفت برو عقب كثافت ، بي شعور. دستت رو بكش عوضي ... . دوباره رفتم جلو نزديك يه ربع ديگه با هم صحبت كرديم . يهو صداي خالش اومد گفت مهسا بسه ديگه دوستت رو رد كن بره، بيا داخل الان بابات مياد. اونم گفت فرزاد برو الان بابا، مامانم ميآند. گفتم يه لب بده تا برم ... بهم گفت اگه يه لب بدم ميري؟ منم گفتم آره، يه لب باحال گرفتم و رفتم عقب بهم گفت خيلي خري، عوضي ... ! در و بست و رفت! 
نزديك يك ماه از اين ماجرا مي گذشت. قرار بود طبقه بالاي خونمون رو كرايه بديم يه روز تو خونه تنها بودم كه ديدم در ميزنند . در رو كه باز كردم ديدم مهديس (خواهر مهسا ) با شوهرش و دخترشون پشت در قرار دارند. گفتم بفرمائيد امري داشتيد. شوهرش گفت مي خوايم خونتون رو ببينيم . گفتم خواهش ميكنم بفرمائيد. رفتن بالا و يه بازديدي كردن و گفتن فردا دوباره ميآند واسه صحبت كردن ... . نزديك يك ربع از رفتنشون مي گذشت كه دوباره زنگ خونه به صدا در اومد آيفون رو زدم و رفتم داخل راهرو . ديدم مهسا در خونمونه .سلام كرد . گفتم سلام مهسا خانم از اينطرفا، كاري داشتين؟ گفت خواهر و شوهر خواهرم اينجا هستند؟! يهو تو يه لحظه فكر كثيفي به سرم زد. گفت آره چطور مگه؟! گفت انگار قرار بوده بيان خونه شما رو ببينند. پرسيد هنوز هم اينجا هستند؟ گفتم آره رفتن بالا خونه رو ببينن! گفت ميتونم برم بالا؟ گفتم چرا كه نه. وايسا خودم هم ميام! با هم رفتيم بالا. يه حسي بهم دست داد بهترين موقعيت بود مي تونستم هر كاري كه ميخوام با مهسا بكنم چون كسي تو خونه نبود. در رو باز كرد رفت داخل. گفت پس كجان؟ سريع در رو قفل كردم و گفتم اينجا هستند. شوكه شد ... گفت در و باز كن ... وگرنه داد ميكنم . بهش گفتم اي قدر داد كن تا خسته بشي چون كسي صدات رو نمي شنود. مهسا گفت بزار برم. منم گفتم شرمندتم ... . گفت مي خواي چي كار كني؟! بهش گفتم هيچي بابا يه چند دقيقه اي با هم هستيم بعد برو خوبه؟
دستش رو به زور گرفتم و بردمش تو آشپزخانه و نشوندمش رو سراميكهاي كف آشپزخانه. كاملا تسليم شده بود انگار خودش هم دلش ميخواست. خم شدم طرفش و روسري اش رو از سرش برداشتم يه چنگ تو موهاش زدم و شروع كردم به لب گرفتن. آخ كه عجب لبهايي داشت. همونطور كه در حال لب گرفتن بودم شروع كردم به باز كردن دكمه هاي مانتوش هيچ اعتراضي نمي كرد منم مانتوش رو در آوردم زير مانتوش يه تي شرت نارنجي تنگ پوشيده بود. تي شزتش رو يكم دادم بالا تا دكمه شوارش رو باز كنم. گفت فرزاد چي كار ميكني؟! گفتم ببين مهسا چند دقيقه مي خواهيم با هم حال كنيم قول مي دهم هيچ آسيب جسمي بهت نرسونم. شلوارش رو تا سر زانوهاش كشيدم پايين نشستم رو پاهاش. تي شرتش رو از تنش در آوردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش. بعد رفتم بالاتر و شروع كردم به مكيدن زير گلوش ، خيلي بهش حال ميداد چون بد جوري صداي آه و ناله اش در اومد. گفتم مهسا يكم آروم تر همسايه ها صدات رو ميشنوند آبرو مون ميره! گفت من كه ميخواستم سر و صدا كنم گفتي اينقدر داد كن تا خسته شي حالا ... . از رو پاهاش بلند شدم و شلوارش رو كاملا از پاهاش بيرون آوردم. دستم رو بردم طرف شرتش تا شرتش رو در بيارم ولي نذاشت. گفتم مهسا ضد حال نزن. بذار حال كنيم قول ميدم كه بهت آسبي نزنم. گفت نه شرت رو ديگه نميذارم! گفتم مهسا ... و زوري شرتش رو از پاهاش بيرون آوردم. سريع دستش رو گذاشت رو كسش! بهش گفتم آخ كه ندا تو چقدر نجيبي . گفت نميزارم! گفتم چي رو نميزاري؟! گفت اجازه نميدم ديگه به اينجام دست بزني! زوري دستش رو كنار زدم .واي كه عجب كس تميزي داشت! مثل يك غنچه گل رز بود. پاهاش رو دراز كردم و افتادم روش اينقدر عجله داشتم كه يادم نبود لباس هاي خودم رو در بيارم. تي شرتم رو از تنم در آوردم بعد دكمه هاي شلوارم رو باز كردم و شلوارم رو به سختي كشيدم پايين آخه كيرم اينقدر بزرگ شده بود كه ديگه اچازه پايين كشيدن شلوار رو بهم نميداد ، بعد از شلوار شرتم رو در آوردم و مهسا رو به زور خوابوندم رو زمين . بهم گفت جون هر كسي كه دوست داري بلند شو سراميكا خيلي يخ هستند! گفتم عيب نداره خودم گرمت ميكنم. دوباره از بالا شروع كردم به خوردن گردن و بعد سينه تا رسيدم بالاي كس اش! از رو ندا بلند شدم و اومدم جلوي پاهاش نشستم . كمرش رو گرفتم بالا و از ساق پاش شروع كردم خوردم رفتم بالا تا رسيدم به رونش. نزديك كس اش كه رسيدم ديگه نفس مهسا بند اومد و داشت از حال ميرفت! رفتم سراغ كس اش و شروع كردم به خوردن و مك زدن يكم بد مزه بود ولي خوب اينقدر حال ميداد كه چيزي از مزه اش نمي فهميدي! انقدر كس اش رو مكيدم كه مهسا به غلط كردن افتاد و قسمم داد كه بس كنم! كمرش رو آروم گذاشتم رو زمين و خوابيدم روي مهسا و كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و ده، پونزده بار عقب جلو كردم. يهو مهسا دست گذاشت رو كس اش و گفت خواهش ميكنم به اينجام كاري نداشته باش! گفتم تا الان واسه خودت حال كردي حالا كه نوبت من شد! گفت خواهش ميكنم ... . مهسا رو برگردوندم و دست گذاشتم زير شكمش و بلندش كردم. لباسها رو كشيدم زير زانوهاش و خوابوندمش رو زمين . دوباره كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و چند بار جلو عقب كردم . زياد حال نميداد واسه همين مجبورش كردم خم بشه دستاش رو بزاره رو زمين و تكيه كنه رو زانوهاش. كيرم رو گذاشتم رو سوراخ كونش و يكم فشار دادم ولي فايده نداشت چون خيلي تنگ بود. ديدم اينجوري اذيت ميشه گفتم مهسا تو كيفت كرم ، مرم پيدا نميشه گفت چرا دارم . در كيف اش رو باز كردم يه تيوپ پر داخل كيفش بود نصف بيشترش رو ماليدن سر كيرم و از پشت گذاشتم در كونش يكم فشار دادم به سختي رفت داخل ، ولي مهسا خيلي دردش گرفت از چشماش معلوم بود . همونطور كه رو زانو هاش خم شده بود شروع كردم به تلمبه زدن يك بار دو بار .... يك لحظه دچار جنون شدم وقتي به خودم اومدم ديدم مثل اينكه خيلي درد داره چون جيغ ميكشيد . گفتم مهسا جون آروم تر ما آبرو داريم ديگه داشت آبم ميامد كيرم رو در آوردم و گذاشتم لاي پاهاش ، مهسا دستش رو گذاشت رو كيرم و چسبوندش به كسش و آبش رو ريختم تو دستش . مهسا هم كير بي حالم به همراه آبش مي ماليد به كسش. برش گردوندم دلم سوخت براش بنده خدا سر زانو هاش سياه شده بود هيچي هم نگفته بود. يه چند تا لب اساسي ازش گرفتم يه چند ثانيه اي رو هم خوابيديم بعد با دستمال كاغذي كه تو كيف مهسا بود آب رو از روي كس و لاپاش پاك كردم كمكش كردم لباساش رو بپوشه سريع لباس هاي خودم رو هم پوشيدم ديگه هوا تاريك شده بود . از مهسا بخاطر حال دادن تشكر و براي اذيت شدنش معذرت خواهي كردم وقتي مي خواست بره كمكم كرد تا كف آشپزخونه رو تميز شستيم بعد هم در و واسش باز كردم فرستادمش رفت خونه. 
فرستنده: محمد


عمه كتي

يادم مياد هشت سالم بود اون موقع عمه كتي در حدود نوزده سال داشت. يك شب كه اومد خونمون، شب كه همه خوابيدن عمه كتي اومد پيشم خوابيد. يه چند دقيقه اي كه گذشت دستم رو گرفت و از زير تي شرتش گذاشت رو شكمش و يكم بالا پايين كرد كه يعني منم به تبعيت از اون بدنش رو نوازش كنم. اولش روم نمشد ولي بعد ... . ولي بعد يكم كنجكاو شدم و دستم رو بردم بالاتر (زير سينه هاش) يهو دست گذاشت رو دستم و دستم رو كشيد پايين. اما باز دوباره دستم رو بردم بالا ... و زير سينه هاش دست كشيدم . حس كردم خوشش اومده. چيزي نميگفت ... فقط آروم دراز كشيده بود و نفس مي كشيد. چند دقيقه بعد دكمه و زيپ شلوارش رو باز كرد . حس كردم كه با اين كارش ميگه بايد دستم رو بيارم پايين، اما همين كه دستم رو گذاشتم رو شرتش دستم رو كشيد منم ناراحت شدم و پشتم رو كردم بهش و مثلا قهر كردم. يه چند سالي از اين ماجرا ميگذشت. (چهارده سالم بود) هر بار كه هم ديگه رو مي ديديم عمه شوخيهاي زيادي باهام ميكرد. تعدادش زياده ولي مثلا مي خوابيد رو پاهايم و سينه هاش رو از روي شلوار ميماليد به كيرم. با كيرم ور ميرفت، بعضي وقتا خم ميشد جلوم و كونش رو مي مالوند به كيرم. يكدفعه هم خونه مادربزرگم بوديم سر ظهر همه خوابيده بودند و من داشتم تلويزيون مي ديدم كه عمه اومد نشست. دكمه شلوارش رو باز كرد،دست منو گرقت كرد داخل شلوارش و دستم و از رو شرتش مي ماليد روي كُسش. يكبار هم دراز كشيده بود با هم مارپله بازي ميكرديم هي تاس ها رو يه جوري مينداخت كه ميرفت زير سينه هاش و من براي برداشتن تاسها دستم ميخورد به سينه اش و ... . يه چند وقتي همديگه رو نديديم تا .اينكه عمه اينا يه خونه خريدند و واسه اسباب كشي از من خواستن تا برم كمكشون. منم ديدم هيچ كي خونه نيست(همه رفته بودند مسافرت) رفتم خونشون مشغول اسباب كشي شديم. نصف وسايل رو كه بار ماشين كرديم همه سوار ماشين شدن برن خونه جديد ولي عمه كتي برگشت به اميد (شوهرش) گفت من مي مونم اينجا با محمد وسايل رو جمع و جور مي كنيم شما بريد وسايل رو خالي كنيد و برگرديد. دو سه تا وسيله جابه جا كردم تا اينكه عمه گفت بسه محمد چقدر كار ميكني بزار بچه ها ميان خودشون همه چي رو جمع مي كنند. برو بشين اون گوشه تا من دو تا ليوان شربت آلبالو بيارم بخوريم. عمه شربت رو آورد و اومد نشست پيشم . يه جوري نگام ميكرد. گفتم عمه چرا اينجوري نگام ميكني؟! كه يهو پريد روي من و گفت مي خوام باهات كشتي بگيرم. ده دقيقه اي بود كه با عمه كتي تو سر و كله هم ميزديم كه يهو صداي در اومد عمه سريع بلند شد رفت جلوي در.صاحبخونه شون بود آمده بود ببينده چيزي لازم نداريم كه اينقدر ور ... ور ... كرد كه بچه ها برگشتند. هيچي، باقي وسايل رو جمع كرديم رفتيم خونه جديد ديگه وسايل رو چيده بوديم و همه يكي يكي رفتند خونشون. اميد (شوهر عمه ام) هم يكساعت پيش رفته بود سر كار آخه شيفت شب بود. مي خواستم خداحافظي كنم برم كه عمه سريع در رو قفل كرد و گفت كجا؟! گفتم عمه كارا كه ديگه تموم شد من برم خونه. گفت آخه خونه چه خبره؟ تنهايي! شب بمون همينجا، اميد نيست من و كيميا(دختر عمه ام) هم تنهاييم. صبح ميري خونتون. گفتم ولي ... . گفت ولي نداره، بشين پاي تلويزيون تا من برم كيميا رو بخوابونم و يه لباس راحت بپوشم و بيام. يه شلوار هم پرت كرد واسم و گفت بيا اينو بپوش مال اميده تا به حال نپوشيدش. بعد از سه چهار دقيقه برگشت، يه دونه تاپ پوشيده بود با يه دامن بلند نازك كه تا زير سينه هاش كشيده بودش بالا. تا اومد داخل من زدم زير خنده. گفت دامنه خيلي خنكه، ولي حيف بلنده مجبورم تا اينجا بكشمش بالا. گفتم عيب نداره كيميا كجاست گفت خوابه! و رفت تو آشپزخونه دو تا ساندويچ درست كرد خورديم! بعد هم نشستيم پاي تلويزيون. برنامه جالبي نداشت واسه همين عمه كتي تلويزيون رو خاموش كرد و بهم گفت محمد كشتي بعدازظهر نيمه كاره موند ادامش بديم؟! من گفتم نميدونم بديم! هيچي دوباره افتاديم رو همديگه! يه نيم ساعتي با هم ديگه ور رفتيم. دامن عمه كتي ميرفت بالا و اون رونهاي سفيدش ميزد بيرون ... اون كون گنده اش ... لاي پاهاش و ... يهو عمه كيرم و سفت گرفت گفت آي نامرد خوب واسه عمه ات چوب علم ميكني منم دردم گرفت به تلافي اش جفت سينه هاش رو فشار دادم كه دادش رفت رو هوا و همزمان صداي گريه كيميا بود كه بلند شد. عمه سريع رفت كيميا رو خوابوند و بعد هم گفت محمد ديگه بسه من بايد برم يه دوش بگيرم بخوابم آخه فردا خيلي كار دارم. اين ماجرا هم گذاشت تا اينكه سيزده بدر پارسال كه من بيست سالم بود با عمه اينا و مادر بزرگ و باقي فامبل رفتيم باغ يكي از آشناهامون . سيزده خوبي بود چون اينقدر بازي كرديم كه از فرت خستگي داشتم ميمردم. نزديكاي ظهر بود يه چرخ و فلك كوجولو يه جاي خلوت پيدا كرده بودم و نشسته بودم روش، يك پايم روي زمين بود و پاي ديگه رو از زانو خم كرده بودم و تكيه گاه خودم قرار داده بودم. داشتم منظره اطراف رو نگاه ميكردم كه يكهو عمه كتي اومد گفت ها ... چرا تنهايي؟ گفتم هيچي همينجوري! اومد نزديكتر و جلوش (كُس اش) رو چسبند به زانوي من، يكم كُسش رو مالون به زانوم يكم ديگه اومد جلو ، پا بلندي كرد و نشست روي ران من. يكم دست كشيد روي رونم و بعد گفت محمد اومدم دنبالت بلند شو بريم ناهار الان يكي ديگه رو مي فرستند دنبالمون. ساعت شش بود كه سيزده مون رو به در كرديم و وسايل رو جمع كرديم بريم خونه مادربزرگ. اميد (شوهر عمه كتي) طبق معمول شيفت شب بود و از همان طرف رفت سر كار. ما هم همگي رفتيم خونه مادربزرگ. همه تا شام رفتند دنبال كار و بارشون . منم ميخواستم از خونه برم بيرون يه دوري با ماشين بزنم كه ديدم عمه كتي گوشه اتاق پاهاش رو انداخته رو هم و واسه من تكون ميده يه چشمك بهم زد و گفت محمد كجا ميري؟! گفتم هيچي حوصله ام سر رفته ميرم يه دوري بزنم! گفت محمد بريم كامپيوترم رو درست كني يه دفعه كيميا با بقيه بچه ها گفتن ما هم مياييم ما هم مياييم. عمه يه چشمك زد گفت محمد تا آماده شي منم اومدم. رفتم بيرون يك دقيقه منتظر موندم ديدم عمه قايمكي اومد بيرون گفت بريم. با هم راه افتاديم رفتيم. داخل كه شديم پشت سرمون در و قفل كرد و گفت محمد كامپيوتر تو اون اتاق برو روشن كن من الان ميام . كامپيوتر كه روشن شد عمه اومد داخل روسري اش رو در آورد پرت كرد يه طرف، مانتوش رو انداخت رو ميز و رفت رو تخت دارز كشيد، يه تي شرت قرمز خوش رنگ با يه شلوار لي پاش بود. گفتم عمه كتي مشكلش چيه و گفت عكس پشت صفحه اش رو عوض كن. يك ضبط خوب هم واسم نصب كن . اون فيلمه رو هم كپي كن (آخه تازه كامپيوتر خريده بود) . كارها رو كه انجام دادم گفتم ديگه... ؟! گفت هيچي يه آهنگ باحال بزار بلند شو بياد اينجا "و دستاش رو باز نگه داشت كه برم تو بغلش" منم رفتم تو بغلش خوابيدم. يكم با گوشم بازي كرد بعد من برگردون رو خودش. يكم گونه هاش رو ناز كردم و بعد شروع كردم به خوردن گونه هاش و لباش . از روي تي شرتش مشغول مالوندن سينه هاش شدم بعد دستم رو بردم زير تي شرتش و از زير كمرش چسب سوتي انش رو باز كردم و سوتي انش رو همون طور كشيدم بيرون و دوباره از روي تي شرت اش مشغول مالوندن سينه هاش شدم عجب سينه هاي بزرگ و سفتي داشت تي شرتش رو زدم بالا، از زيرش دو تا سينه بزرگ و ژله اي زد مثل فنر زد بيرون شروع كردم به خوردن سينه هاش، تي شرتش رو از سرش بيرون آوردم و با تي شرتش سينه هاش رو كه با آب دهن خيس كرده بودم خشك كردم و پرت كردم يه طرف ديگه. دكمه هاي شلوارش رو باز كردم و ميخواستم بكشم پايين كه دستش و گذاشت رو شلوارش و اجازه اين كار رو بهم نداد. منم دوباره رفتم بالا و مشغول مالوندن سينه هاش شدم هر چي مي ماليدم سفت تر ميشد. خيلي حال مي داد سينه هاش رو خشك بمالي. اينقدر اين كار رو ادامه دادم كه مچ دستم درد گرفت خيلي خوشش اومده بود صداي آه و ناله اش در اومد . به نفس نفس افتاده بود ... او ... هـ ... م ... اوهم ميكرد. دوباره رفتم پايين و شلوارش رو از پاش در آوردم شلوارش اينقدر تنگ بود كه شرت و شلوار همراه با هم از پاش در اومد. عجب كُسي داشت يكم دست مالي اش كردم و رفتم از مچ پاش شروع كردم به خوردن و يواش يواش اومدم بالا پشت زانوهاش خيلي حساس بود چون دوباره صداي آه و ناله اش بلند شد رفتم بالا تا رسيدم نزديك كُسش همين كه خواستم شروع كنم به خوردن كُسش دست گذاشت روش و .گفت نه ... اينجا كثيفه ... من. به اميد اجازه ندادم اينكار بكنه. اونوقت تو ... . شروع كردم به درآوردن لباسهاي خودم اول پيرهنم و در آوردم بعد شلوارم و بعد هم شرتم و كشيدم پايين و كير راست شده ام رو گذاشتم وسط سينه هاش يكم با سينه هاش بازي كردم . بعد ازش پرسيدم عمه كتي اجازه است؟! گفت چي؟! به كُس اش اشاره كردم و ... جوابي نداد . دو تا بالش گذاشتم زير كمرش تا كُس اش بياد بالاتر . كيرم رو گذاشتم جلوي كُس اش كه بكنم داخل ، كه گفت محمد مواظب باش! آبتو نريز داخل ... منم فرصت ندادم و سريع كردم داخل فكر نميكردم كُس كردن يه همچين حالي بده چقدر داخلش گرم بود، مغزم داشت ميتركيد. انگار تاز خون تو رگام جريان پيدا كرده بود آروم شروع كردم به عقب جلو كردن عمه كتي هم خوشش اومد . گفتم عمه كتي از عقب اجازه ميدي گفت نه ... منم لج كردم دست .گذاشتم رو سينه هاش و فشار دادم و شروع كردم به تلبمه زدن صداي جيغ و داد عمه كتي بلند شده بود يه دستش رو گرفته بود جلوي من كه از شدت ضربه كم كنه يه دستش رو هم چنگ زده بود تو موهاش ، يهو آبم اومد و نتونستم خودم رو كنترل كنم چند قطره ريخت داخل كُس اش سريع كشيدم بيرون يكم پاشيد به آينه و بقيه رو ريختم رو كُس اش . بدجور اعصابم بهم ريخت! .ترسيده بودم ... افتادم رو عمه كتي و فقط گفتم شرمنده نتونستم خودم رو كنترل كنم! گفت عيب نداره !!! گفتم ولي آخه ... گفت ببين محمد، من و اميد ديشب تصميم گرفتيم دوباره بچه دار بشيم فكر كنم تا چند هفته ديگه جوابش رو هم بگيريم پس اصلا خودت رو ناراحت نكن! اگه ديدي اين بار هم كاري بهت نداشتم و اجازه دادم هر كاري كه دوست داري انجام بدي به خاطر اين بود كه ديشب اميد حامله ام كرده بود و بهونه اي براي حامله شدن داشتم اما اگه دفعه هاي قبل اجازه همچين كاري بهت ميدادم تو ميخواستي اينكار رو بكني ... يه بوس از لباي عمه كتي كردم و بلند شدم . يه نگاه به ساعت كردم ديدم ساعت نه. گفتم عمه بدو كه الان يكي رو ميفرستند دنبالمون. گفت موافقم سريع بريم يه دوش بگيريم لباس بپوشيم بريم. با هم رفتم تو حموم عمه سريع رفت زير دوش و شروع كردن به شستن موهاش منم رفتم زير دوش ولي نتونستم خودم و كنترل كنم و دوباره شروع كردم به مالوندن سينه هاش. عمه كتي رو تكيه دادم به دوش آب و آب رو داغ تر كردم داغ... داغ... و شروع كردم به مالوندن سينه هاش جيغ ميزد ولي واسم مهم نبود چون كسي صداش و نمي شنيد حدود پنج دقيقه سينه اش رو ميماليدم كه يهو يه تكون خورد و وا رفت و نشست رو زمين از كُس اش يه مايع لزج شيري رنگ بيرون آمد يه لب ازش گرفتم و آب رو يكم سرد كردم تا سرحال بياد گفتم بازم شرمنده و سريع خودم و شستم و كمك كردم عمه كتي هم خودش رو تميز شست و اومديم بيرون . خودمون رو خشك كرديم و سريع لباس پوشيديم اتاق رو جمع و جور كرديم . مي خواستيم بريم كه من ياد آينه افتادم چيزي .پيدا نكرديم كه باهاش آينه رو پاك كنيم عمه سريع رفت سراغ كمد يكي از شرتهاش رو آورد با خنده آينه رو پاك كرد و ساعت يك ربع ده از خونه زديم بيرون. الان كه نزديك يك سال از اون ماجرا ميگذره كيميا صاحب يك خواهر ناز و خوشگل به نام كيانا شده كه همه فاميل معتقدند كيانا خيلي شبيه پسر دايي اش "محمد" است
فرستنده: محمد