۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

سكس من وزن دايي الهام

سلام مي خواهم اولين داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد. يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از داييم سر بود. 
يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود. قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد. هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد. خلاصه من و علي هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. 
اما يه جاي خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب كنم قبول كردم. اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت گفتاري مينويسم)
اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخره
علي: به خدا راست ميگم
اميد: اخه چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
علي: اره. عجب كون و كس و پستوني داشت. واااااااااااي. 
اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديدي
علي گفت: مي دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيده
اميد: خوب اره. چطور مگه
علي: هيچي اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه ديدم سوتينش را هم داره در مياره. 
من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم. وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست مي كنند. 
بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونج_ا. يك سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره. من وعلي از اين كه الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم. بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم . بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو ريزي بشه و منصرف شديم. 
اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته شدم از بس كه نوشتم. 
حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم. اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي وشبها تنهاش نزارم. شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3 سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار نه انگار. 
ادامه دارد...
صبر كردم خوابش ببره شايد بتونم كمي لمسش كنم . من كه خواب به چشمام نمي يومد. يك ساعتي كير خودم رو گرفته بودم وداشتم از شق درد مي مردم كه مطمعن شدم خوابش برده. چون تابستون بود هيچي رو خودمون ننداخته بوديم كه يه دفعه زندايي جا به جا شد و به پهلو خوابيد. با اين كارش كون بزرگش به طرف من بود . ديگه صبرم تموم شد و دستم رو بردم به طرف كونش و گذاشتم روي كونش. وايييييييييي چقدر نرم بود مثل پنبه. جرآتم بيشتر شد و دستم را روي كونش مي ماليدم. تا حالا كون هيچ زني رو حس نكرده بودم. خيلي نرم بود. يه لحظه زن دايي جا به جا شد و منم يه لحظه شوكه شدم و فكر كردم زن دايي فهميده. با حركت سريع الهام هيچ كاري نتونستم بكنم كه ديدم الهام به روي كمر خوابيد و دست من رفت زير كون الهام. عرق سردي رو پيشوني نقش بسته بود هم از ترس هم به خاطر شهوت زياد. فهميدم هنور خواب بوده . نفس راحتي كشيدم و خيالم راحت شد. دستم زير كون الهام مونده بود. چه كون نرمي بود. دعا كردم ديگه صبح نشه سنگيني هيكل و مخصوصا كون نرمش روي يك دستم افتاده بود و من نمي تونستم دستم را از زير كون گرم ونرم و داغ اون بيرون بكشم. اخه احتمال بيدار شدنش وجود داشت. من كه حسابي حشري بودم اون يكي دستم را بردم به طرف پستوناش و دستم را گذاشتم روي يكي از اونا. خيلي اهسته اين كا ر رو كردم. شروع كردم به كشوندن دستم روي اون سينه هاي بلورين كه مثل دمبه نرم بودند. مي خواستم اونا رو محكم فشار بدم تا بتونم حسابي تو دستم حرارت و نرميش رو حس كنم اما نمي شد. با هزار زحمت دستم رو از زير كونش بيرون كشيدم. و با دستام كسش روهم از روي شلوار احساس كردم. ديگه مي خواستم برش گردونم به روي شكمش و بيفتم روي اون كون نرمش و كيرم رو از روي همون شلوار به طرف سوراخ كونش فشار بدم. يا حتي چند باري ميخواستم اهسته اهسته دگمه هاي پيراهنش رو باز كنم و سوتينش رو در بيارم و اون ممه هاي خوشكل رو ببينم. حتي يكي از دگمه هاي پيراهنش رو با هزار زحمت و بد بختي باز كردم اما از ادامه كار منصرف شدم چون واسه باز كردن همون دگمه جونم بالا اومد. خيلي بايد احتياط مي كردم. تا اينكه 2بار خودم رو خيس كردم و حسابي اعصابم خرد شده بودوبالاخره بي حال شدم وخوابم برد وقتي چشمامو باز كردم ديدم زن دايي نيست نگاه كردم ديدم ساعت 11 ظهره و من خواب موندم. اخه ديشب تا نزديك هاي صبح به الهام ور ميرفتم. الهام تو اشپز خونه بود وقتي ديد از خواب بيدار شدم گفت به به صبح به خير. ميگم نكنه تو كمبود خواب داري و خنديد. البته به شوخي اين حرف ها رو به من مي زد اخه خيلي زن خوش اخلاق و خوش خنده اي بود. شب اول تموم شد و من يه فرصت رو از دست دادم. چند شب ديگه وضع به همين منوال گذشت ومن روز به روز حشري تر مي شدم. تا اينكه يه روز بعد از ظهر كه از كوچه اومدم خونه ديدم زن دايي با مامانم خونه ما هستند و دارو و قرص وشربت تو دست زن دايي . البته به اضافه 3 تا امپول. من گفتم خدا بد نده چي شده زن دايي. گفت چيزي نيست يه سرماخوردگي ساده. مامانم پريد تو حرفش و گفت اره جون خودت نمي دونستي چقدر تب داشتي . اگه من نبرده بودمت دكتر كه حالا وضعت بد تر بود. اخه چرا تو دكتر نمي ري زن هر كارت هم كردم كه امپولت رو بزني نزدي. من پريدم توي حرفاي مامان وگفتم زن دايي شما كه تا ديشب سر حال بوديد. گفت اره خب. اما ظهر رفتم حمام بعد يه سري از كاراي خونه رو كردم خيس عرق شدم و رفتم جلوي پنكه فكر كنم علتش اينه. من گفتم خب چرا امپولت رو نزدي خداي نكرده حالت بدتر ميشه. 
مامانم گفت: اخيش بچه كوچولو از امپول مي ترسه . تازه مي خواست دكترم نره من بردمش. 
زندايي: حالا بايد نقطه ضعف منو جلوي اميد بگي. خواب چه كار كنم من از بچگي از امپول مي ترسيدم. وقتي امپول مي زنم تا چند روز بايد كله كله راه برم. اين دكترها هم نمي تونند يه امپول بزنند. 
(من تو دلم گفتم بده من بزنم همچين ميزنم هيچي نفهمي)من كه خودم ديگه يه امپول زن حرفه اي بودم خودمو جلو انداختم و به زن دايي گفتم . اشكال از خودته. حتما خودت رو سفت مي گيري بايد خودت رو شل بگيري(يه لحظه ديدم جلوي مامانم و زن دايي عجب حرفي زدم اين به خاطر شهوتم بود كه شبها با ماليدن زن دايي زياد شده بود اين حرفو كه زدم يكم سرخ شدم و خجالت كشيدم و رفتم تو اون اتاق)
مامانم به الهام گفت: اخه اميد امپول زدنو بلده. 
الهام: نمي دونستم
اون روزي كه امپول زدن رو ياد گرفتم گفتم بالاخره شايد يه روزي برسه و بتونم چند تا از دختر هاي فاميل را امپول بزنم. اما تا اون روز فقط تونسته بودم به عمو –دايي و يه چند تا پسر هاي فاميل امپول بزنم . اونا هم كه يه كون پشمالو و سياه داشتند. شب رفتم تا پيش زن دايي بخوابم. وقتي رفتم خونشون ديدم حالش خوب نيست و رنگش زرد شده. گفتم چيه. گفت حالم بده. 
اميد: قرصاتو خوردي
اره اما فايده نداشته
امپولت رو زدي يا اينكه ترسيدي بزني
نه نزدم . اگه مي خواستم خوب بشم همين قرص ها اثر كرده بود. 
اما دكتر علكي امپول ننوشته . اگه بزني حتما خوب مي شي. براي اينكه بترسونمش گفتم. اگه نزني حالت بد تر مي شه و به جاي 3 تا امپول بايد 6 -7 تا امپول بزني
الهام: حالا كه شب هست و مطب دكتر بسته. فردا ميزنم. 
اميد: تا فردا خيلي دير ميشه. الان بايد 2 تاشو زده باشي
الهام: چاره اي نيست
اميد: با خودم گفتم الان بهترين فرصته و با پررويي كامل گفتم: من ميتونم بزنم . اين جوري حالت بدتر ميشه. 
الهام: نه ممنون تا فردا صبر ميكنم. 
با خودم گفتم حتما از من خجالت مي كشه
حدود يك ساعت گذشت و حالش خيلي بد شد تا اينكه خودش گفت اميد حالم خيلي بده. گفتم من كه گفتم بايد امپول بزني. 
الهام: تو مي توني بزني
اميد: اره
الهام: تو رو خدا من از امپول مي ترسم. مي توني يواش بزني. يه موقع دردم نگيره من خيلي ميترسم. 
اميد: اره زن دايي من ديگه ماهرم. همچين بزنم كه خودت نفهمي. 
الهام: مثل اينكه مجبورم. امپول و سرنگ توي اون اتاقه. برو بيارش. 
اميد: خودتو اماده كن. روي تخت دراز بكش تا من بيام
منو بگي از اين كه تا چند ثانيه ديگه كون زن دايي رو ميبينم دل تو دلم نبود وحسابي حول كرده بودم. يادمه وقتي امپول را اماده مي كردم دستم مي لرزيد. امپول رو اماده كردم و رفتم به طرف الهام تو اون يكي اتاق. ديدم رو همون تختي كه شبها با هم مي خوابيم دراز كشيده به روي شكمش. حالا ديگه اتاق هم تاريك نبود و من مي تونستم الهام رو ببينم در حالي كه دراز كشيده بود كونش رو ميديدم كه حسابي گرد و قلمبه شده و تو دامنش خودنمايي ميكنه و اين كير من بود كه به كون الهام سلام ميرسوند. الهام پاهاشو يكم از هم باز كره بودو صورتش روي تخت بود و اصلا به من نگاه نمي كرد به خاطر اينكه روش نميشد. گفتم: زن دايي اماده اي . گفت اره بعد يكم سرشو تكون داد و نگاش افتاد به امپول. خيلي از امپول مي ترسيد. گفت تو رو خدا اميد جون يواش بزن. اولين بار بود كه ميگفت اميد جون. نفهميدم اين جونش ديگه واسه چي بود. گفتم چشـــــــــم. سرش رو برگردوند. حالا من بودم با يه كون قلمبه. دامنش رو گرفتم واروم اروم كشيم پايين. زيرش يه شلوار صورتي كشي تگ و چسبون پوشيده بود. هر چي مي يومدم پايين تر كونش بيشترپيدا مي شدتا اينكه دامنشو كشيدم پايين تا زير كونش و يدفعه هولوپي كونش افتاد بيرون. واي. عجب كون پهني داشت. نمي دونم چي خورده بود كه باسنش اينقدر رشد كرده بود. شلوارش محكم به كونش چسبيده بود. عجب باسني. دستم رو بردم به طرف شلوارش و يكمي كشيدم پايين البته با زحمت. نمي دونم چه جوري شلواربه اين تنگي رفته بود تو كونش و پاره نشده بود. البته نمي شد شلوارشو تا ته كشيد پايين. اما من تا وسط هاي لمبرهاي كونش شلوارشو كشيدم پايين. يه شورت تنك سفيدرنگ پاش بود با خط هاي مشكي كمرنگ. پيراهنش كمي مزاحم بود بنابراين يكم پيراهنشو زدم بالا طوري كه يه كمي كمرش پيدا شد . چقدر سفيد بود. حالا نوبت شرتش بود . شرتش رو اهسته يكمي كشيدم پايين واي چي ميديدم. يه كون سفيد و نرم به طوري كه وقتي شرت تنگش رو مي كشيدم بيرون لمبر هاي كونش تكون مي خورد. يكم كونشو داد بالا تا شرتش راحت تر بيرون بياد. واي خداي من يه لحظه كونش قلمبه شد . من نمي تونستم واسه يه سوزن زدن شرتش را كامل از پاش در بيارم و تنها يكي از باسن هاش واسه اين كار كافي بودواسه همين يه طرف شرتشو پايين تر كشيدم . حالا يه باسن هاشو تا نصفه هاش كامل ميديدم و درز بين 2 باسنش از بالاي شرت تا حدودي پيدا بود. واي چه كوني بود . سوزن رو گذاشتم رو باسنش بلافاصله پاهاشو چسبوند به هم و خودشو سفت كرد با اين كارش كونش يكم اومد بالا. يكم كه نوك سوزن رو توپوست كونش فشار دادم گفت اييييييييي و با صداي نازكي گفت اميدجون يواش. گفتم زندايي خودتو شل كن كه درد نگيره . اين كارو كرد و من هم كارم تموم شد. سوزنوكشيدم بيرون و گفتم تموم شد . الهام همون جوري كه دراز كشيده بودگفت : تموم شد. گفتم اره درد داشت. گفت خيلي خوب زدي اصلا نفهميدم. پنبه رو الكل زدم و گذاشتم روي محلي كه سوزن زده بودم و يكم هم از فرصت استفاده كردم و با انگشام ماليدم روي لمبري كونش واي چه نرم وگرم بود . خيلي با حال بود. گفتم پنبه رو يكم اينجا نگه دار و بعد بلند شو. خودم يه نگاه ديگه به كون نيمه برهنه الهام انداختم و رفتم از اتاق بيرون البته با شدت به طرف دستشويي حمله كردم. زن دايي وقتي اومد بيرون از من تشكر كرد و گفت اگه اون روزي كه بچه بودم وبراي اولين بار امپول زدم اون خانم خوب امپول زده بود ديگه نمي ترسيدم. حالا زحمت اون 2 تا ديگه رو هم به خودت محول ميكنم. منم با كمال ميل قبول كردم. اون شب كه پيش زن دايي خوابيدم ديگه از اين كه با هزار ترس و لرز كون زن دايي رو بمالم منصرف شده بودم و با خودم يه فكر شيطنت اميزبه سرم زد واون اين بود كه فردا شب حتما زن دايي را بكنم. ديگه با ديدن اون كون فقط دست زدن بهش از روي شلوار لطفي نداشت و تصميم گرفتم حالا كه خونه خالي شده ويك هفته بيشتر پيش زن دايي نيستم شب بعد حتما ترتيبش رو بدم. تا اين كه فردا شب رسيد.
ادامه دارد...
بازم زن دايي همون لباس ها رو پوشيده بود. اما لباسش فرق ميكرد. يه پيرهن قرمزكه يكم چسبون تروتنگ تر از ديشبي بود وسينه هاش از تو پيراهنش زده بودند بيرون. كونشم كه هنگام راه رفتن همش بالا و پايين مي شد و من امشب تصميم گرفته بودم كار اين كون را تموم كنم. لحظه موعود فرارسيد و زن داييم امپول رو به دست من داد و خودش روي تخت دراز كشيد . من سريع امپول را اماده كردم و رفتم سراغ الهام جونم. مثل شب گذشته دامنشو كشيدم پايين تا روي روناش . همون شلوار چسبون صورتي پاش بود اونم كشيدم پايين البته اين دفعه كامل از توي كونش كشيدم پايين و تونستم كونشو كامل ببينم واي چه كون بزرگي . اين سري يه شورت زرد رنگ خيلي تنگ پاش بود. نمي دونم شرتش براش كوچيك بود يا اينكه مدل شرتش اين جوري بود اخه لمبرهاي كونش از پايين شرتش يكمي زده بود بيرون . الهام با اين كار من جا خورده بود. ديگه حال خودمو نفهميدم دست انداختم توي شرتش و شرتشو سريع كشيدم بيرون البته اين دفعه تمام شرتشو كشيدم پايين . واي حالا داشتم كونشو كامل ميديدم. وقتي شرتشو با اون سرعت كشيدم بيرون كونش مثل يه هلوي درشت بيرون افتاد و خيلي پهن تر از اون چيزي بود كه فكرشو بكنيد فكر كنم اون شرت تنگ لمبرهاي كونشو به هم فشرده بود كه با در اوردنش يهويي پهن تر شد. وقتي الهام ديد كه من شرتشو كامل از پاش كشيدم بيرون غافل گير شد وگفت داري چيكار ميكني . اينهمه لازم نبود. منظورش اين بود كه چرا كامل شرتشو بيرون كشيدم و خواست شرتشو بكشه بالا ولي مگه من اجازه بهش مي دادم گفتم شرتت تنگ بود يكدفعه در اومد حالا كه چيزي نيست الان تموم ميشه . گفت زود باش ديگه. سوزن امپول رو گذاشتم روي كونش . خودشو سفت كرد و پاهاشو جمع كرد . گفتم شل كن. اما چون مي ترسيد كسشو ببينم پاها و لمبرهاي كونشو جمع مي كرد. دوباره حرفمو تكرار كردم. ديدم گوش نميده منم دست انداختم لاي روناش تا پا هاشو از هم باز كنم . گفت چرا اين جوري ميكني. خجالت بكش من زن دايي تو هستم . 
اميد: خوب حرف گوش كن ديگه. 
الهام: زود تمومش كن. 
تا پا هاشو رها كردم دوباره خودشو جمع ميكرد كس صورتي رنگش هم تا حدودي وسط اون لمبراش ميزد بيرون. منم سوزنو گذاشتم كنارو دستم كردم وسط لمبرهاي كونش و يكم كسشو از لاي لمبراي كونش ماليدم وچند تا ضربه زدم روي باسنش كه مثل ژله تكون مي خورد. بغض توي گلوش پيچيد و گفت بيشعور منو ول كن. اصلا نمي خوام سوزنم بزني. به حامد و مامانت مي گم. گفتم خب بگو ميگم خودشو سفت گرفت ترسيدم سوزن بشكنه. خودتو شل كن تا كارم تموم بشه. اشكش در اومد و گفت باشه. فقط زود باش و خودشو شل كرد منم سوزن جوري زدم كه يكمي دردش گرفت و گفت ااااااااااااااااااااااااااااخ. الهام گفت برو ديگه اينم سوزن تموم شد . گفتم يه سوزن ديگه هم بايد بهت بزنم . گفت اون كه مال امروز نيست . گفتم منظورم يه سوزن گوشتي گرم و كلفت و درازو داغه. و بايد كامل لخت بشي . گفت برو گمشو كثافت. و خواست بلند بشه كه من اجازه ندادم و اونو روي تخت خوابوندم و دامن و شلوارو شرتشو كه تا نيمه پايين بود با هم كشيدم از پاش بيرون. واي عجب رون هاي بزرگي داشت. رونهاي بزرگ و كشيده كه مثل برف سفيد بودند. لباسامو در اوردم و يه شرت بيشتر پام نبود. كه كيرم داشت از شرت ميزد بيرون. الهام گفت مي خواهي چيكار كني نكنه. . . . . . گفتم اره مي خواهم كس خوشكل زنداييمو بخورم. با شنيدن كلمه كس ترسيد و جيغ و فرياداش شروع شد. 
گفتم زحمت نكش كسي اين جا نيست. افتادم روش ودست زدم به سينه هاش كه داشت پيراهنشو پاره مي كرد و اين بار محكم اونا رو با دستم فشار دادم طوري كه الهام جيغ زد وگفت اخخخخخخخ تو رو خدا نكن. منو ولم كن. اين كارو با من نكن. خواهش ميكنم. نميذارم كسي از اين موضوع چيزي بفهمه. گفتم برو بابا بزار كارمو بكن. دگمه هاشو باز كردم و پيراهنشو در اوردم. يه سوتين سفيد تنش بود. هيكل تو پر و سفيدي داشت. بالاي سينه هاش وكنار سينه هاش از لبه سوتين بيرون زده بود. دست كردم تو سوتين و سينه هاشو بادستم گرفتم و مي مالوندمشون. بعد سوتينش رو در اوردم. سينه هاش افتاد بيرون . الهام خجالت مي كشيد و فقط يه حرف نوك زبونش بود. (تو رو خدا ولم كن. اين كارو با من نكن)حالا اون سينه هاي بلورين بعد از 3 سال بد بختي جلوي چشمام بود . سينه هاش گرد بود مثل 2 تا هلوي بزرگ. پوست سينه هاش كشيده تر از پوست قسمت هاي ديگش بود و وقتي اونا رو با دستات مي ما لوندي بافتي از چربي رو داخلش حس ميكردي. با نوك برجسته قهوه اي رنگ جلوي سينه هاش ويه هاله و گردي قهوه اي خيلي خوش رنگ اطراف نوك سينه هاش. واي كه چقدر نرم بودند. شروع كردم وروي پوست سينه هاشو كه كشيده و نازك بود ليس ميزدم. پستوناشو به هم ميمالوندم و وسطش از بالا به پايين ليس ميزدم. با نوك زبونم روي نوك سينه هاش مي مالوندم بعد تو دهنم مي كردم و اونا رو مي مكيدم. چقدر خوشمزه بود. من حسابي عرق كرده بودم و به نفس نفس افتاده بودم . الهام هنوز مقاومت ميكرد و مي گفت تو رو خدا بسه . توي صداش شهوت و حس شهوت الودوجود داشت و صداش مي لرزيد. بلند شدم و شرتمو از پام بيرون كشيدم . (اينو بگم .قبلا اسپره زده بودم)تا حالا كيرم رو به اين بزرگي نديده بودم . نگاه چشمان درشت الهام به كير من بود و با چشماش زل زده بود وبه كيرمن نگاه ميكرد و با خود ميگفت يعني چه اتفاقي قراره بيفته؟؟؟گفتم حالا نوبت توست كه با اون لب هاي خوشكلت كير منو بخوري. هر كار كردم اين كارو نكرد و برام ساك نميزد. منم گفتم اشكال نداره منم در عوض جرت ميدم. پاهاشو از هم باز كردم . كسش قشنگ جلوي چشمام بود. يه قسمت صوتي رنگ وبدون يك مو. بوي خوبي مي داد. زبونمو كشيدم روي كسش. الهام يه اه بلند كشيدااااااااااااااااااااااه ه ه . لبه هاي كسش رو از هم باز كردم و زبونم را روي لباي كسش مي مالوندم. اه الهام بلند شد وحسابي به نفس نفس افتاده بود ديگه حرفي از اينكه اين كارو نكن وجود نداشت. هيچ مقاومتي هم نشون نميداد. پاهاشو بازتر كرد. من زبونمو از پايين كسش كشيدم به طرف بالا و با نوك زبونم چند تا ضربه به داخل كسش زدم وبعد زبونم را روي چوچولش تاب دادم كه الهام يه جيغ بلند زدوارضا شد وگفت تو رو خدا كسمو بليس. تازه فهميدم نقطه حساس بدنش چوچولش هست. واين كاره من باعث شده خوشش بياد و مقاومت نكنه. منم حسابي كسشو ميخوردم كه يك دفعه بلند شد و كسش رو از زير زبون من ازاد كرد. با دستش كير منو گرفت وگفت اخ جون چه داغه. خيلي بزرگه. وكلاهك كيرم رو ليس زد وكرد توي دهنش . تازه فهميدم كه راسته كه ميگن شهوت زن از مرد بيشتره. حسابي كير منو ميخورد. منم اخ و اوخم در اومده بود كه ديدم رفت سراغ تخمام و كرد تو دهنش و يكم فشار داد كه دردم گرفت. با دندونش از كلاهك كيرم يه گاز كوچولو گرفت و روي تخت دراز كشيد و پاهاشو داد بالاو چسبوند به هم وگفت زود باش ميخوام كيرت را توي كسم حس كنم. عجله كن. مي خواهم حسابي جرم بدي. پاهاشو برد بالاتر و محكم به هم چسبوندوبا دستش پاهاشو نگه داشت. كسش از اون وسط زده بود بيرون. رفتم و لبهاي كسشو با دستم باز كردم . اول كيرم را روي چوچولش مي ما لوندم كه اخ واوه 2 تاييمون در اومده بود وخيلي حال مي داد . گفت بكن ديگه. منم كلاهك كيرم را گذاشتم وسط كسش و اروم فشار دادم تو. يه جيغ بلند كشيد. اخخخخخخخخخخ ومن ترسيدم. گفت پس بقيش كو گفتم الان ميياد . يكم فشار دادم ولوله كيرم را اروم تا ته كردم داخل كسش. گفت وايييييييييي چه كلفته. مثل اتيشه. دارم اونو زير نافم حس ميكنم. داخل كسش خيلي تنگ بودم و من به زحمت كيرمو اون تو جا دادم. داخلش داغ و چسبناك مانند بود خيلي هم گرم بود. شروع به تلمبه زدن كردم . اول اروم اروم. اونم اه واوه ارومي ميكرد. هر دو خيس عرق شده بوديم. بعد شدتشو زياد كردم. ومحكم كيرمو تو كسش جلو وعقب ميكردم. اون گفت يواش . ولي من حاليم نبود . جيغ ميزد و منم از شدت شهوت فرياد ميزدم. صداي كيرم كه به كسش ميخورد چالاپ چولوپ مي كرد. احساس كردم حالا ابم ميياد. بلافاصله تلمبه زدن رو متوقف كردم و روش دراز كشيدم دستم رو بردم به طرف سينه هاش و شروع به مالوندن اونا كردم. صداي اخ وناله هاي ما به سكوت تبديل شد والهام با صدايي كه شهوت توش موج مي زد گفت. زود باش ادامه بده ميخواهم ابمتو بريزي اون تو. گفتم نكنه مي خواهي حامله بشي گفت. قرص ضدبارداري مصرف ميكنم. زود باش ادامه بده. گفتم ولي من مي خواهم قبل از اينكه براي بار دوم ابم بياد (اخه يه سري كه كسشو ميخوردم ابم اومده بود)ابمو بريزم توي كونت. كيرمو در اوردم. و به روي شكم خوابوندمش. كون پهنشو مالوندم وبا كف دست چند تا ضربه شلاقي به كونش زدم. شالاپ شولوپ. اون گفت اخخخخخ دردم مي گيره يواش. لمبرهاي كونش رو كنار زدم. كونش يه سوراخ كوچولو و ريز داشت. تف به سوراخ كونش ماليدم وكلاهك كيرمو گذاشتم لبش كه فشار بدم تو كه يكدفعه خودشو سفت گرفت. گفتم چرا خودتو سفت مي كني اين كه امپول نيست. هر 2 تامون خندمون گرفت و زديم زير خنده. گفت تو رو خدا من از كون ميترسم خيلي درد داره. من حتي به حامد هم از كون ندادم كه كيرش از تو نازكتره. گفتم همچين ميكنم كه دردت نگيره. قبول نمي كرد گفتم امتحانش ضرر نداره يكم ميكنم اگه درد داشت درش مييارم. قبول كرد من يكم كرم از تو يخچال برداشتم. ماليدم در سوراخش . بعد سر كلاهك كيرم رو كردم توش جيغ زد وگفت مي سوزه درش بيار. گفتم اولشه. حالا خوب ميشه . بعد لوله كيرم رو هل دادم تو كونش . خيلي تنگ بود. الهام جيغ زدنش شروع شد. 
درش بيار. سوختم. خيلي درد داره. اما به من خيلي حال ميداد و يكدفعه كارو تموم كردم وتا ته كردم تو كونش. الهام يه جيغ بلند از شدت درد و شهوت كشيد. اااااااخخخخخخ اوييييييييي وايييييي پ پ پاره شدم. م م مي مي ميسوزه. . من يكم صبر كردم سوزشش كه تموم شد اروم اروم تلمبه زدم . لمبرهاي كونش مثل موج دريا موج بر ميداشت ومن تا ته مي كردم تو اون سوراخ ريز. اطراف كيرم كه روي كونش ماليده ميشد خيلي حال ميداد. اونم چون كونش تنگ بود خيلي جيغ مي زد و اين كارش منو بيشتر حشري مي كرد. يه لحظه ديدم ابم ميخواهد از تو كيرم فوران كنه ويزنه بيرون. گفتم ابم داره مي ياد خاليش كنم تو كونت. گفت نه بريزش تو كسم كيرم كشيدم از تو كونش بيرون . بلافاصله محكم كيرمو تو كس زن دايي جازدم كه يه جيغ كشيد چند تا تلمبه زدم بعد كيرمو از توكسش كشيدم بيرون و دوباره كردم تو كسش. بار سوم كه كردم تو كسش ابم باشدت تو كس الهام پاشيد و من والهام يه جيغ بلند كشيديم. و الهام گفت اخ چقدر داغ بود سوختم. و بعد روي هم ولو شديم. 

نويسنده: اميد

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

سكس من با مادر زن

اسم من آرش و 31 سالمه. 6 ساله که ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم. پدرزنم یک مدیر توی یک سازمان بزرگ دولتیه و ماهی یکی دوتا ماموریت داخلی یا خارجی داره و خیلی هم گرفتاره. از اون قدیمیهاست و اهل حال. بخاطر موقعییت شغلیش نمیتونه که هر کاریی دلش می خواد بکنه ولی بعد از اینکه کاملا به من اطمینان پیدا کرد، هر از گاهی براشون مشروب می بردم و اونها هم دیگه به یاد قدیما، خلاصه لبی تر می کردند.
2 سال پیش همسرم که خیلی دوستش داشم، تو یه تصادف شدید فوت کرد. بخاطر علاقه شدیدی که به همسرم و خانواده اش داششتم، تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم و برای دخترم یه پرستار گرفتم که صبح میاد پیشش و تا 8 شب دائم باهاش بازی می کنه، شعر می خونه، بچه رو می بره بیرون و خیلی هم با هم خوبند.
من و دخترم ماهی دو بار به خونه پدرزنم سر می زدیم. آخه اونها هم نوه شون رو خیلی دوست دارن و یک اتاق پر از وسایل بازی براش درست کردند که هروقت می ریم اونجا سرگرم باشه. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم و دو سه هفته که نمی دیدیمشون، واقعا دلمون براشون تنگ می شد.
ماجرایی که می گم مربوط به پارسال زمستونه. اون ر_وز مادرزنم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که شب بریم خونشون. من هم قبول کردم. ما رفتیم خونشون. نمیدونستم که پدرزنم خونه نیست. وقتی فهمیدم تعجب کردم. آخه هر وقت که میرفت مسافرت، وقتی من زنگ می زدم که حالشونو بپرسم، می گفت که اون نیست و من هم سعی می کردم که وقتی برم که اون هم باشه. همیشه جلوی من راحت بود و معولا با شلوار و تی شرت یا دامن و تی شرت می گشت. من هم که اصلا تو این فکرها نبودم. یه خواهر زن هم دارم که تازه ازدواج کرده. زمان مجردیش، _حتی با هم تنهایی مسافرت هم رفته بودییم ولی یک بار هم تو نخش نبودم و به این چیزها فکر نمی کردم. سرم به کار خودم بود. اونها هم همیشه به من اعتماد کامل دارند.
تا اینکه اون شب دیدم که یه دامن کوتاه و یه تاپ سفید پوشیده که بالای سینه هاش و خط وسطش کاملا پیدا بود. طبق معمول بعد از سلام رفتم برای روبوسی ولی این بار بیشتر از همیشه طولش داد و درضمن یه کمی هم منو به سینه هاش فشار داد و گفت که خیلی دلش برامون تنگ شده. یه کمی تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم. دخترم هم که طبق معمول رفت به اتاقش و سرگرم شد. از پدرزنم پرسیدم، گفت ماموریته. یه میز شیشه ای 4 نفره کنار هال داشتند که همیشه روی اون مشروب می خوردیم. زود بساط رو آماده کرد و منو دعوت کرد که بریزم. همیشه من براشون می ریختم و می گفتند بدون من نمی خورند. رومیزی توری که همیشه روی میز بود، نبودش. گفت کثیف شده بود انداخته که بشوره. نشستیم و من ریختم. بلند شد رفت دستمال آورد و دوباره نشست. جوری پاهاشو زیر میز شیشه ای تکون میداد که من کاملا حواسم بهشون جمع شد. دامنش تا روی رونش رفته بود عقب و پاهاشو آروم به هم می مالید. هر از گاهی هم به پای من می زد. دو تا پک کوچیک خوردیم و من جای پدرزنم رو هم خالی کردم. انگار که یه کمی گرمش شده باشه، یه دستمال برداشت کشید به پیشونیش و بعدش هم بالای سینه هاش و در همین حین تاپشو داد پایینتر. کرست نداشت و یه کمی از قهوه ای نوک سینه اش هم معلوم شده بود. منم دیگه حالا به کاراش با دقت نگاه می کردم ولی هنوز هم فکر نمی کردم که امشب قراره چه اتفاقی بیفته. سه چهار تا دیگه هم خوردیم و دیگه کم کم پاهای منو با پاهاش می مالید. چند بار هم پاهاشو باز کرد که دیگه دامنش کلا رفت بالا و شورتش و تپلی کوسش نمایان شد. منم دیگه داشت دوزاریم می افتاد ولی هنوز هم دلم نمی خواست رابطه مون به اینجاها بکشه. دیگه حسابی هر دومون داغ شده بودیم که گفت: خیلی حالم خوشه. کاش یه نفر الان بود که مشت و مالم میداد. 
سه سال پیش که پادرد و کمر درد گرفته بود، من براش ماساژ داده بودم. این کار رو خیلی خوب بلد بودم و زنم ازم خواسته بود که مامانش رو ماساژ بدم. بعد از اون کم کم خوب شده بود و ورزش رو شروع کرده بود. هر روز ورزش می کرد و اندامش خیلی قشنگ شده بود. قدش 170 و وزنش 60 کیلو بود. سینه هاش سایز 75 و خیلی خوش فرم بودند. باسنش هم قشنگ بود و با اینکه 47 ساشه، آدم فکر می کنه 38 سالش هم نیست. خیلی به خودش می رسید.
رفت رو کاناپه ولو شد و خمار نگاهم کرد و لبخند زد. فهمیدم که باید ماساژ بدم. از انگشتای پاش شروع کردم و خیلی آروم اومدم بالا. گفتم روغن بدن دارید؟ جاشو بهم گفت و آوردم. حالا پشت پاهاشو چرب کردم و دوباره ماساژ دادم. تا پشت زانو و پایین رونش 7-8 دقیقه طول کشید. به دامنش رسیدم و یه کمی هم انگشتام رو زیر اون چرخوندم که خودش دامنشو برد بالا تا روی کونش. باز هم شرت سفیدش معلوم شد و کوسش که کاملا باد کرده بود و قلمبه شده بود. ماساژ دادم و تا نزدیک شورتش رفتم بالا. بعد دامنش رو دادم پایین. یه کم تاپشو دادم بالا و کمرشو چرب کردم و شروع کردم. گفت می ترسم تاپ و دامنم چرب بشه. لطفا درشون بیار. منم تو همون حال مستی، آروم درشون آوردم و کمرشو کامل مالیدم. تازه کم کم داشتم از این کار لذت می بردم. دوباره برگشتم رو به پایین تا به شرتش رسیدم. چند سانت دادمش پایین که چرب نشه که خودشو داد بالا و گفت اونم دربیارم. با یه کمی خجالت درش آوردم و کونش رو هم چرب کردم و ماساژ دادن. آروم ناله می کرد و همش می گفت: جان، الان رو هوام. خیلی حالم خوشه و ....
داشتم میومدم پایین به سمت رونش که لای پاشو باز کرد و منم اطراف سوراخ کونش و دور قلمبگی کوسش رو می مالیدم که دیدم یه کمی کوسش خیس شد. منم آروم انگشتم رو کنار چاک کوسش کشیدم و اونم یه آه ناز کشید. شروع کردم به مالیدن کوسش و دست چپم رو هم از روی کمرش آروم آوردم به سمت سینه هاش و کنار سینه اش رو می مالیدم. یه کمی سینه اش رو داد بالا که دستم بره زیر سینه اش. منم همین کار رو کردم و سینه اش رو گرفتم. اونم یه دفعه دستش رو روی دست من گذاشت و آروم آوردش سمت سینه ام و بعد رفت پایین تا شلوارم. کیرم سیخ شده بود و از زیر شلوار پارچه ای تابلو زده بود بیرون. خودمو بطرفش بردم و اون کیرمو گرفت. گفت: جون. کاش این مال من بود. با خجالت گفتم: شما که صاحب داری زری جون. (همیشه زری جون صداش می کردم) گفت: صاحبی که ماهی یه بار هم به زور لختم می کنه که صاحب نیست. بعدها فهمیدم که مادرزنم یه زن فوق العاده حشریه و شوهرش سرد. ولی سالهاست که همینطوری ساخته. واقعا به شوهرش خیانت نکرده بوده ولی اون سال که من برای کمر دردش ماساژش میدادم ، از ماساژ من لذت می برده و دوست داشته که یه روز با ماساژ لختش کنم. حالا هم بعد از دو ماه بدون سکس، دیگه نتونسته جلوی خودش رو بگیره.
منم که دیگه هم داشتم حشری می شدم و هم تو حال خودم نبودم، گفتم اشکال نداره زری جون، تا باشه از این جور کمبودها باشه، اگه بخوایی من برات جبران کنم. برگشت رو به من، به پشت خوابید و با لبخند گفت: پس زود لباساتو دربیار. گفتم: آخه دخترم اگه بیاد و ما رو ببینه چی؟ بهش می گم امشب اینجا می مونیم. خیلی هم خوشحال میشه. وقتی خوابید من در خدمتم. گفت: خودت میدونی که اون تا موقع رفتن از اون اتاق بیرون نمیاد. تازه، من تا موقع خواب از دوری کیرت می میرم. ولی من قبول نکردم. اصلا نمیتونستم تصور کنم که مادرزنم داره این حرفا رو میزنه. یه کم بدنشو از بالا تا پایین بوسیدم. به کوسش که رسیدم سرم رو با دستش فشار داد روش. منم یه کم مکث کردم و لیسیدمش. اونم کیرمو با دستش از روی شلوار می مالید. حسابی داشت کیف می کرد. می گفت: جوووون، بخورش، همش مال خودته، ... و بعد از حدود دو دقیقه یه آه بلند کشید و ساکت شد. ارضا شده بود.
منو کشید طرف خودش که بخوابم روش. ولی من بوسیدمش و سرم رو گذاشتم رو سینه اش. بعد از چند دقیقه یه کم حال اومد و منم یه دستمال براش آوردم و اطراف کوسش رو تمیز کردم. ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا شوهرش کوسش رو نخورده بوده. کمکش کردم لباسشو پوشید و رفت آشپزخونه برای آماده کردن شام. منم رفتم به دخترم سر بزنم که غرق بازی بود و نمیدونست که باباش از امشب دیگه یه جور دیگه به زری جون نگاه می کنه.
خیلی زود شام رو خوردیم و دخترم هم ساعت 10 خوابید. گذاشتمش تو تختش و داشتم پتو مینداختم روش که دیدم زری جون از پشت چسبید بهم و کیرمو گرفت و گفت: زود باش دیگه دارم می میرم. آرش جونمو می خوام. یه لباس خواب خیلی نازک پوشیده بود. شورت و کرست صورتی هم که تازه پوشیده بود از زیرش پیدا بود.
پتو رو انداختم رو دخترم و گفتم بریم عزیزم، همش تا صبح مال خودته.
اتاق خواب و تختشون رو آماده کرده بود و یه چراغ خیلی کم نور روشن بود. اول ایستاده بغلم کرد. به هم لبخند زدیم و شروع کرد به لب گرفتن. زبونش رو روی لبای من می چرخوند. خیلی لذت می بردم. تو همون حال، آروم دکمه های پیراهنم رو باز کرد و اونو درآورد. دستش رو از زیر زیرپوشم برد تو و کمرم رو می مالید. منم کمرش و کونش رو می مالیدم. کمربند و زیپ شلوارم رو هم باز کرد. شلوارم افتاد پایین و دستش رو از پشت کرد تو شرتم و کونم رو مالید. زیرپوش و شورتم رو هم کم کم درآورد و برای اولین بار من لخت با یه کیر راست جلوی مادر زنم بودم. رفت پایین، کیرم رو با دستش گرفت و آروم به نوکش زبون زد. خیلی با حرارت و قشنگ تخمام و کیرمو می خورد و باهاشون بازی می کرد. منم موهاشو نوازش می کردم. 
آه و اوه من دراومده بود و گفت که باز هم برای اولین باره که درست و حسابی داره کیر می خوره. شوهرش نمیذاره کیرشو بخوره. چون تا کیرش می رفته تو دهن زری جون، آبش میومده و دیگه چیزی برای کوس زری جون نمیمونده. شوهرش حق داشت. انصافا خیلی قشنگ ساک می زد.
بغلش کردم و انداختمش رو تخت. خودمم کنار تخت نشستم. از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. می خوردم و میومدم بالا و لباس خوابش رو میدادم بالاتر. به شورتش رسیدم. بوسیدمش. چه بویی داشت. آروم درش آوردم و شروع کرم به خوردن کوسش. آروم آه می کشید. پاهاشو باز کرده بود. می کفت: جوووووون ... بخورش ... زودباش ... همشو بخور ...
زبونم رو تا ته می کردم توش و درمی آوردم. با انگشتم هم با سوراخ کونش ور می رفتم و با یه دستم هم با سینه هاش بازی می کردم. یه کمی رفتم طرفش. کیرمو گرفت تو دستش و بازی کرد و منم دیگه حسابی داشتم کوسشو می خوردم. صداش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه ارضا شد. بی حس شد. رفتم خوابیدم روش. اما پایین. سینه ام رو کوسش بود. شکمش رو بوسیدم. منو گرفت فشار داد به خودش. منم آروم دلش رو می بوسیدم و می لیسیدم. با انگشتم کرستش رو دادم بالا و خودمو کشیدم بالاتر. شروع کردم به خوردن سینه هاش. یه کمی با هم چرخیدیم. کرستش رو از پشت باز کردم و با لباس خوابش با هم درآوردم. حالا دیگه کاملا روش بودم و از هم لب می گرفتیم. کیرم لای پاش بود و با تکونهای اون روی کوسش بالا و پایین می رفت و با دستش هم محکم منو فشار میداد. بعد از دو سه دقیقه، پاهاشو باز کرد و گفت: "حالا بکن تو کوسم. تا ته بکن" کیرمو گذاشتم رو کوسش یه کم مالوندم. اومدم که یه ذره بکنم تو و یواش یواش تا ته برم که با پاهاش محکم منو هل داد جلو و با یه ضربه تا ته رفت تو کوسش. یه داد کشید. آخه هرچی باشه به گفته خودش کیر من دو برابر شوهرش بود و داشت جر می خورد. اومدم بیارم بیرون. نذاشت و گفت: "آرش جون منو بکن ... محکم بکن ... جرم بده .... کوسمو پاره کن ..." منم دیگه حالی به حالی شده بودم و شروع کردم به تلمبه زدن. از لذت داشت می مرد. همش با التماس می گفت که بیشتر پاره اش کنم. منم همین کارو می کردم. با ناخنهاش پشتم رو چنگ می زد و دو سه بار هم گازم گرفت. بعد از چند دقیقه، احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم. درآوردش بیرون. فکر کردم برای اینه که تو کوسش نریزه. ولی گفت: "حالا زوده. با این کیر خیلی کار دارم" یه نیشگون کوچیک از سر کیرم گرفت. دردم اومد. احساس کردم یه کم کیرم می خواد بخوابه که گفت: "حالا از پشت بکن تو کوسم" منم یه چشم خوشگل بهش گفتم. رو تخت چهاردست و پا شد و یه کمی پاهاشو از هم باز کرد. سر کیرمو از پشت گذاشتم رو سوراخ کوسش. با یه فشار کوچیک نصفش رفت تو و با چند تا حرکت تا ته دادم تو. خودش هم مرتب عقب و جلو می کرد. آروم خم شدم روش و با دست راستم بالای کوسشو می مالیدم و با دست چپم سینه هاشو. داد و هوار می کرد و همش قربون صدقه کیر من می رفت و می گفت: "دارم به آرش جونم کوس می دم ... کیر خوشگل آرش جونم داره کوسمو جر می ده ... جووووووون .... کوس زری عاشق کیرته ... محکم بکن ... " اعتراف می کنم که دیگه داشتم کم می آوردم. آخه تکونهاش و حرفهاش خیلی حشریم می کرد و بعد از دو سه دقیقه باز احساس کردم آبم داره میاد. گفتم می خوام بخوابم. منو به پشت خوابوند. تو این فاصله خودم یه نیشگون دیگه از کیرم گرفتم و اونم فهمید و خندید.
نشست رو کیرم و بالا و پایین رفت. منم سینه هاشو می مالیدم و هر دومون آه و اوه می کردیم. باز هم قربون صدقه کیرم رفت و همون حرفا رو میزد. بعد از دو دقیقه که دیگه داشتم می ترکیدم بهش گفتم آبم داره میاد. خوابید روم گفت: "همشو بریز تو کوسم. لوله هامو بستم" منم از خدا خواسته، محکم بغلش کردمو با فشار تمام آبمو ریختم تو کوسش. اونم به خودش می پیچید و بعد بیحال شد. فهمیدم که اونم ارضا شده و بدون هیچ حرف و حرکتی یکی دو قیقه همدیگه رو فقط بغل کردیم. تو آسمون بودم. واقعا تو عمرم همچین سکسی نکرده بودم. لبم رو که بوسید به خودم اومدم. منم بوسیدمش. همونجوری که همدیگه رو بغل کرده بودییم، چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. موهامو نوازش کرد و گفت: "حسرت یه سکس با لذت تو تمام این سالها به دلم مونده بود ولی تو امشب منو به آرزوم رسوندی. ازت ممنونم" گفتم: "منم ازت ممنونم زری جون. میدونی که منم مدتهاسکس نداشتم. ولی امشب تو زندگیم رو عوض کردی"
گفت:" آرش جون، کاش می شد هرشب با هم باشیم. میدونی که خیلی دوستت داشتم. حالا دیگه عاشقتم. قول بده هر وقت که موقعیت مناسب بود، شب مال من باشی. منم موهاشو ماساژ میدادم ودیگه با پررویی گفتم: "آخه زری قشنگم، قربون لب و سینه های قشنگت برم، مگه می تونم بگم نه؟ چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ منم مثل تو همیشه حشرم ولی فقط ماهی یکی دوبار با جق زدن خودمو خالی می کردم." گفت: "نمیدونی که منم چند ساله که به یاد تو شبهای تنهایی، با خودم ور میرم و خودمو ارضا می کنم. ولی از این به بعد، فقط تو کوس من خالیش کن. حیفه به خدا"
منم بوسیدمش و خندیدیم. بهش قول دادم که در فرصتهای مناسب با هم باشیم. خیلی خسته بودم. کم کم با نوازشش تو بغلش خوابم برد. نزدیک شش صبح بود که طبق عادت بیدار شدم. زری جون کنارم خوابیده بود. شرت و کرستش رو پوشیده بود و یه دستش رو سینه ام بود. اومدم آروم برش دارم و برم حموم. بیدار شد. گفتم: "ببخشید عسلم. من میرم یه دوش بگیرم. با عشوه گفت: "تنهایی میری؟" گفتم: "اگه زری جونمم بیاد که دیگه خیلی عالیه" زود بلند شد و منم یه شرت پام کردم. رفتیم طرف حموم. یه شورت و حوله از کمد شوهرش برام آورد و برای خودش هم یه حوله آورد. رفتیم تو و دوباره لب و سینه و کوس خوردن من شروع شد. حالا تو نور بدنشو میدیدم. واقعا بهش نمیخورد 47 سالش باشه. بدن ورزشکاریش رو سانت به سانت خوردم و مالیدم و اونم لذت می برد. بعد من ایستادم و اون برام ساک زد. انگار این دفعه برام جذابتر شده بود. 
وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و اونم اومد پشت به من خوابید رو من. کیرم لای پاش سیخ بود و خودشو بالا و پایین می کرد. منم گردنشو می خوردمو سینه هاشو می مالیدم و اونم باز قربون صدقه ام میرفت. یک ساعتی اون تو مشغول بودیم و چند مدل عوض کردیم. یکبار وسط کار ارضا شد و آخر هم باز با هم ارضا شدیم. باز هم خواست که آب کیرم رو تو کوسش خالی کنم. وقتی آبم داشت میومد، گفت: "جوووووون ... آتیشم می زنه ... آبت خیلی داغه ... کیرتم کوسمو می سوزونه .... بریز توش .. کوسمو پر کن ... " و منم با فشار ریختم توش و باز هم بیحال افتادیم.
بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمون رو شستیم. در تمام مدت شستن باز هم به من می چسبید و قربون کیرم می رفت. کیرم دوباره سیخ شده بود و می خواست دوباره برام ساک بزنه. گفتم: "زری جون، کم بخور، همیشه بخور" خندید و گفت: "آخه من تا شب که دوباره برگردی میمیرم" با تعجب گفتم: "مگه من امشبم اینجام؟" گفت: "از این به بعد نمی خوام هیچ شبی تنها باشم. هر وقت شوهرم رفت مسافرت، تو باید شوهرم بشی" خندیدم و گفتم:"من باید دعا کنم که یه موقع به شوهرت ماموریت چند هفته ای ندن وگرنه کمر من دیگه صاف نمیشه" خندید و گفت: "کاش یه انتقالی چندساله بهش بدن که خیالم راحت باشه تا چندسال هرشب کیرتو می کنی تو کوس من" دوباره چسبید بهم و کیرم رفت لای پاهاش. میدونست چیکار کنه که دوباره حشری بشم و شدم و یه بار دیگه تا دسته کردم تو کوسش و باز هم ریختم تو کوسش. دیگه داشت دیرم می شد. یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. تا من سشوار کنم و لباس بپوشم، صبحونه رو آماده کرده بود. عسل و شیرموز و خامه و کره و ... همون حوله فقط تنش بود. گفتم: "چه خبره بابا؟" گفت: "بخور عزیز دلم. تو باید جون داشته باشی. نمی خوام به این زودیها از کمر بیفتی" نشستم که بخورم. اومد کنارم و منو بوسید و نشست روی پام. سینه هاش پیدا بود و حوله هم تا رونش رفته بود کنار. یه لقمه برام درست کرد. اومد بذاره تو دهنم. ازش گرفتم و مالیدمش به سینه هاش و گفتم: "حالا خوشمزه شد." خندید و سینه هاش رو به صورتم فشار داد. گفت: "همش مال خودته عزیزم" منم بوسیدمش و چندتا لقمه دیگه هم با همین حرفها خوردیم. می خواستم وسایل دخترم رو که خواب بود جمع کنم و همونطوری تو خواب ببرمش تو ماشین که زری اومد و گفت: "بذار اینجا باشه" گفتم: "می دونی که پرستارش هر روز 8 صبح میاد تحویلش می گیره." گفت: "زنگ بزن بگو امروز نیاد. امروز من میشم پرستارش. تازه، امشبم می خوای بیایی دیگه. نه؟" خندیدم و گفتم: "باشه عزیز دلم. تا شب دخترم پیشت باشه. شب تا صبح هم خودم پیشتم." یه لب طولانی گرفت و من رفتم.
موقع رفتن همش می گفت که مواظب خودم باشم و شب زود برم خونشون.
از اون شب، تقریبا ماهی 5-6 شب که تنهاست خونه اشون هستم و همه مدل سکس با هم داشتیم. حتی کونش رو که آکبند مونده بود بهم هدیه کرد. من تا حالا کون نکرده بودم. یه روز صبح تو حموم ازم خواست که امتحان کنیم و من لذت این هدیه جدیدش رو تا حالا چند بار بردم. جالبه که پدرزنم هم میگه که دیگه به مسافرتهای من هم عادت کرده و دیگه غر نمیزنه که چرا اینقدر ماموریت میرم. !!! 
فرستنده: آرش


سكس من وزن عموسارا

سلام به همه ی بچه های سایت خودمون. خودم هم نمیدونم چی شد که داستان خودم را نوشتم ولی شد دیگه.
اول یه کم از خودم تعریف کنم چون ممکنه داستان هام از یکی بیشتر بشه.
اسمم آرشه و 20 سالمه اصفهان هم زندگی میکنیم. قیافه ی خیلی خوبی ندارم ولی اصلا زشت نیستم. بدنم ورزیده است چون ورزشکارم و بوکسر. برم سراغ اصل مطلب، یک کیر دارم که 25 سانتی متر طول و 7 سانتی متر عرض داره و کمرم هم تا حد نیم ساعت کردن دوام میاره، توی سکس هم عاشق کون کردنم و فوق تخصص کس لیسی را دارم که همین دو تا خصوصیت باعث شده که خیلی ها از من خوششون بیاد.
بابام سه سال پیش مرد(سرطان گرفت) و فقط من موندم و خواهرم و مامان جون.
یک دونه زن عموی نقلی دارم که حدود چهل دو سه سال داره، خیلی هم خوشگل نیست و دوتا دختر داره که هر دو دبستانی اند. عموم اوایل تابستون پارسال(84) توی تصادف مرد .از اون به بعد اکثر کارهای خونه ی عموم افتاد به گردن من چون تنها خانواده ی ما و عموم و یکی از عمه هام اصفهان هستیم، شوهر عمه ام و بچه هاش که اصلا دنبال کمک به دیگران نیستند و نه عموم پسر داشت و نه من بابا و یا برادر.
اواخر پاییز بود که یه روز صبح زن عموم زنگ زد خونه ی ما و به مامانم گفت که من را بفرسته برم خونش بهش کمک کنم چون می خواست بخاری ها را از انبار که روی پشت بوم بود پایین بیاره و نصب کنه. منم مثل همیشه با اینکه بیکار بودم ولی صبح زود بیدار شده بودم کم کم آماده شدم و رفتم اونجا. زن عموم مثل همیشه باهام رفتار میکرد ولی اگر دقت می کردی توی حالتش میشد خوند یه چیزیش هست. خلاصه سرتون را درد نیارم رفتیم با هم آوردیم و بخاری ها را به کار انداختیم در میون کار هم تا میتونستم طبق عادتم شوخی کردم که یکی دو بارش مورد دار بود اما زن عمو(اسمش سارا بود) چیزی نگفت. بعدش سارا رفت چایی آور منم خوردم. میخواستم برم خونه یه دوش بگیرم که سارا گفت به وضعت نگاه کن، اگه اینجوری بری بیرون همه بهت میخندند و تازه مامانت میگه من بچه ام را تمیز تحویلت دادم و دیگه تو را قرض نمیده به من. راست میگفت چون سر تا پام پر بود از خاک های توی انباربود. بهم گفت برو توی حموم خودتو بشور ولباس هاتم بذار پشت در تا ببرم بشور.(خونه ی عموم زیاد میرفتم چند باری هم اونجا حموم کرده بودم و بعد از حموم لباس های سارا را میپوشیدم !چون لباس نداشتم.) گفتم باشه ولی قبلش رفتم دستشویی.
نشسته بودم به کار خودم که سایه ی یک نفر را روی شیشه دیدم باور نمیکردم سارا باشه پس فکر کردم اشتباه دیدم. اما چند لحظه بعد دوباره اومد و رفت. گفتم حتما دختر عمومه و از مدرسه اومده. با خودم گفتم زود بلند بشم تا بیچاره خودشو خیس نکرده. اما وقتی اومدم بیرون خبری از دختر عموم نبود و معلوم میشد که سارا بوده ولی اگر دستشویی داشت چرا بعد از من نرفت؟؟ وقتی میخواستم برم توی حموم یه لحظه چشمم به چشمش افتاد و مطمئن شدم که شهوتش گل کرده اما نه اون جرئت داشت و نه من. رفتم حموم. حمومشون دو قسمت داره یک رختکن و دوم خود حمام که با یه در شیشه ای تار از هم جدا میشند ولی اگر کسی طرف دیگه باشه میتونی بفهمی که کسی هست!(غیب گفتم) لباس هام را توی رختکن در آوردم و رفتم زیر دوش. چون منم دوست داشتم یه اتفاقی بیفته وقتی رفتم زیر دوش از عمد شرتم را خیس کردم و دارش کردم به دسته ی در که توی رختکن بود. امدن سارا را حس کردم. قند توی کونم آلاسکا شده بود. سریع لباس های منو برداشت و یه فحش هم بهم داد که احمق چرا اینو خیس کردی(آخه بدش اومده بود) و رفت بیرون.
بد مدل خورد توی پوزم و حالم گرفته شد. مشغول کار خودم شدم چون اونطور که سارا رفت گفتم بر نمیگرده و بر هم نگشت. کارم تموم شده بود و داشتم میومدم که خودمو خشک کنم که صدای جیغ سارا اومد.سریع یه حوله ی کوچیک دور کمرم گرفتم و پریدم بیرون. دیدم وسط آشپزخونه ولو شده، دویدم طرفش و از اونجایی که کف آشپزخونه لیز بود و دمپایی های منم خیس یهو احساس کردم وسط زمین و آسمونم و با کون مبارک فرود امدم روی زمین. خودمو جمع کردم و رفتم دست سارا را گرفتم و بلندش کردم و گفتم:- خوبی؟ چیزیت که نشد؟
- چیزیم نشد ولی انگار حال تو بهتره(با سرش اشاره کرد به کیر و خایه ی ما)
خودم که نگاه کردم دیدم به به! همون دو سانت حوله هم وقتی خوردم روی زمین باز شده.اومدم سریع برگردم برم توی حموم که سارا دستم را گرفت و با حالتی که بوی خواهش میداد و با شهوت مخلوط شده بود بهم گفت آرش تو رو جون مامانت اینو از من دریغ نکن. من تو را خیلی دوست دارم و از این کس شعرا.
منم دیدم که قسمم داد و ازم خواهش کرد دور از مردونگیه که بهش کمک نکنم!!! بهش گفتم منم خیلی دوستت دارم زن عمو هر کاری هم بتونم برات میکنم.(لوطی بازی را حال کنید)میخواستم بغلش کنم که بلند شد و دستم را گرفت و گفت پاشو بریم توی اتاق.
رفتیم توی اتاق و رو به روی هم نشستیم روی تخت. یه کم زل زد توی چشمام ودر همین حال پیرهن گشاد مردونه ای که پوشیده بود را از تنش بیرون انداخت بعد من بهش حمله کردم و شروع کردم به لب بازی.دیگه حالش دست خودش نبود خودش را ول کرد روی تخت و من افتادم به خوردن لب و گونه و گردنش اما حتی یه صدا هم ازش در نمی اومد.به خودم گفتم اینقدر طولش میدم که خودش التماس کنه.
رسیده بودم به گردنش و داشتم میلیسیدم، کم کم اومدم پایین و رسیدم به سر بالایی سینه اش که اصلا بلند نبود و شیب زیادی نداشت. اروم آروم اومدم بالا به نوک قله نرسیدم اما دورش یه دور زدم و رفتم سراغ اون یکی سینه و مثل قبلی به قله نرسیدم.یه لحظه احساس کردم که یه ناله کرد و این برام بس بود. کار نکرده می کردم، رفتم سراغ دستش از آرنج به بالا شروع کردم به لیسیدن.
دستش که تموم شد رفتم یه راست سراغ قله ی سینه اش و شروع کردم به خورن، دو سه دیقه ای مشغول بودم. و اومدم پایین تر. دو سه دفعه ای روی شکمش رفتم و برگشتم و بعد اومدم پایین اما سراغ کسش نرفتم. رفتم سراغ رون پاش.(شاید بعضی ها بگند مگه اونجا هم برای زن لذت داره؟ باید بگم اگه طرف توی کارش وارد باشه اینجا هم لذت داره) خوب براش از پایین به بالا لیسیدم که آخرش صداش در اومد و گفت کشتیم نامرد زود باش. حالا نوبت کسش بود. رفتم و صورتم را گرفتم جلوش و اول یه کم بر اندازش کردم،خیلی خوب بود برای من که قبلا فقط کس جنده هایی را کرده بودم که بیشتر به آبکش برنج شبیه بود تا کس!. زبونم را گذاشتم روی کسش و از بالا به پایین رفتم. چوچولش را هم توی راه خیلی راحت پیدا کردم. نشون کردم که راحت دوباره پیداش کنم!. شروع کردم به خوردن لبه های کسش. اول فقط باهاش با زبونم بازی میکردم اما بعد شروع کردم به مکیدنش توی دهنم و آروم گاز زدن لبه هاش.رفتم روی چوچولش و زبونم را گذاشتم روش و یه کم باهاش فشار دادم. این دفعه دیگه جیغش بلند شد که امیدوارم کرد. با زبونم چوچولش را تحریک میکردم و با انگشتم اول لبه های کسش را و بعد فرستاد توی کسش. یه کم اون تو بازیش دادم و آوردم بیرون. هنوز داشتم به کسش ور میرفتم که سریع برگشت و به طرف کیرم رفت. کیرم را اول خوب نگاه کرد و یه کم قربون صدقش رفت و بعد کرد توی دهنش.کیرم تازه داشت بلند میشد و هرچی جون میگرفت ساک زدنش براش سخت تر میشد.آخرش صداش در اومد که این چیه؟ چطور بکنمش توی دهنم؟
گفتم نمیخوام بکنی توی دهنت بخواب. و هلش دادم روی تخت. صورتش توی صورتم بود و سریع خورم را انداختم روش. چون لاغر بود اذیت شد و منم زود دستام را بالای سرش تکیه گاه کردم و خودم را از روش بلند کردم. کیرم را گذاشتم دم سوراخش و اومدم اذیتش کنم اما با دستش اونو سریع گذاشت دم کسش. منم نامردی نکردم همشو تا ته فرو کردم داخل. خیلی کس توپی بود، خیلی تنگ بود چون بیچاره چند ماهی بود که نداده بود و از بس من تحریکش کردم کسش خیس شده بود، یک لحظه احساس کردم پوست کیرم کنده شد بسکه تنگ بود.گوشم به دهنش نزدیک بود و ازجیغش شاش بند کردم! با دستاش شروع کرد به چنگ زدن روی کمرم اما من بعد از چند ثانیه شروع کردم به تلنبه زدن.اول آروم میزدم و کیرم را هم تا ته فرو نمیکردم. یه کم که جلو تر رفتیم کیرم را تا تخمام میکردم توی کسش.
سرعتم را کم کم داشتم زیاد میکردم نه خیلی سریع. چند دقیقه بعد من بودم که با آخرین سرعت و قدرت تلنبه میزدم و سارا که با تمام توانش جیغ میزد.هفت هشت دقیقه ادامه دادم و از خستگی خیس شدم.گفتم پاشو تا حالت را عوض کنیم. وقتی میخواست بلند بشه یه لحظه چشمم افتاد به سوراخ کونش.مطمئن بودم اگه بگم خودش نمیده. پس گفتم روی شکم بخوابه و چند تا بالشت گذاشتم زیر شکمش.تا هم کوسش و هم کونش باز بشه. سریع کیرم را گذاشتم دم سوراخ کسش و کردم داخل و شروع کردم با تمام سرعت تلنبه زدن. بیشتر حواسم به سوراخ اندازه ی یک نخود کونش بود.بعد از حدود ده دقیقه از گرم شدن و جیغاش فهمیدم داره نزدیک میشه به ارضا شدن. دیگه داشت ارضا میشد،منم سرعتم را بالا بردم تا بیشتر لذت ببره. وقتی ارضا شد منم تلنبه زدن را متوقف کردم و افتادم روش. تو فکر بودم چطور کونش را بکنم که یه لحظه چشمم افتاد به کرم مرطوب کننده که روی تاقچه کنار تخت بود. طوری که نفهمه دستم را دراز کردم و برداشت. بازش کردم و یه کمش را برداشتم و دوباره با در باز گذاشتمش سر جاش. کیرم را از کسش کشیدم بیرون،سارا هم هنوز توی حال خودش بود و تکون نمیخورد. یه کمی از کرم را زدم سر کیرم و بقیش را هم گذاشتم نوک انگشت اشاره ام.
انگشتم را گذاشتم دم سوراخ کونش و پشتش کیرم را. سریع کرم را مالیدم و کیرم را گذاشتم پشتش و تا اومد تکون بخوره سر کیرم را فشار دادم تو.باورتون نمیشه توی چه حالی بودم. سارا شروع کرد به داد و بیداد ولی من کارخودم را کردم و تا ته هلش دادم تو. خودش دید انگار سر و صدا فایده نداره خودش را شل کرد که اونم لذت ببره و این یعنی پیروزی من. با شور پیروزی تلنبه را آغاز کردم.جیغ های سارا بهم جون میداد و تند تر و محکم تر تلنبه میزدم. بعد از چند دقیقه احساس کردم کم کم دارم نزدیک میشم به اتمام.
انگار خودش دست منو خوند. بهم گفت توی کونم نریزی میخوام توی کسش حسش کنم. تا کیرم را در آوردم بلند شد و بالشت ها را پرت کرد اون طورف و گفت بخواب. منم خوابیدم و اون خوابید روی من و کیرم را کرد توی کسش. خودش شروع کرد و منم با اون تلنبه میزدم.وقتی رسیدم به اوج با خیال راحت همه ی آبم را ریختم توی کسش،اونم با دوتا دستش منو گرفته بود و فشار میداد توی بغل خودش و جیغ میزد.اینقدر بی حال بودم که نمیتونستم تکون بخورم. آروم من را ول کرد و گفت مرسی. نای اینکه جوابش را بدم نداشتم. و همونطور رفتم توی حال خوب ولی خوابم نبرد.سارا هم حتی زحمت اینکه از روی من بلند بشه را به خودش نداد. فقط وقتی صدای تلفن را شنید مثل برق پرید و بعد از چند ثانیه اومد و بهم گفت پاشو برو یکی از دوستات زنگ زده خونتون باهات کار واجب داشته. ...

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

سكس من ويكي از اقوام

مي خوام يه داستان سکسي از خودم رو که تابستان همين امسال(85) برام رخ داد رو براتون تعريف کنم. اميدوارم خوشتون بياد.
تابستون بود و هوا داغ و من مثل هميشه حشري و تو کف. يکي از دخترهاي آشناهامون چند وقتي بود که به خاطر مسائل کلاس کامپيوتر به پر و پاي من پيچيده بود. البته ناگفته نمونه که من هم مثله خيلي ها خيلي وقت بود که تو کفش بودم. حتي چند دفعه تا نزديکي هاي گا بردمش ولي آخرش نگرفت. واسه توصيفش همين رو بگم که يک بار که يک چيزي رو که مادرم داده بود تا من بهشون بدم رو بردم از قضا اون تنها بود وقتي داشتم چايي مي خوردم صدام کرد ومن رفتم پيشش و ديدم که با دامن کوتاه و سوتين جلو روم وايستاده نفهميدم که چي شد ولي يک لحظه حس کردم تو شلوارم يک چيزي سنگيني مي کنه نگو که حاج عبدالله بيدار شده و مي خواد بياد بيرون( آخه مهشيد هيکلش خيلي توپ بود بر خلاف آنچه فکر مي کردم اصلا لاغر نبود واسه خودش يک پا جنيفر بود سينه هاشم که خيلي توپ بود پوستش هم برنزه و بدون هيچ مويي موهاي سرش هم که مثل آبشار مي موند مشکي و لخت بود و آدم حال مي کرد باهاشون بازي کنه) به من گفت اين تيپي واسه عروسي سميه خوبم يا نه!
من ديدم موقعيت جوره خواستم بکشونمش طرف سکس بهش گفتم تو هر طوري باشي خوبي که يک دفعه مامانش رسيد من داشتم سرخ مي شدم که خودم رو کنترل کردم و خيلي مودبانه بهش سلام کردم و قضيه اومدنم رو گفتم.
اونهم جواب سلامم رو داد و هيچ چيزي نگفت آخه من تو فاميل به يه بچه خفن مثبت معروفم ( فقط دوست دارم هنگامي که تو جمع فاميل ها از من تعريف مي کنند قيافه دخترهايي که از زير من رد شدند رو ببينيد شرط مي بندم اگه اون موقع چاقو داشته باشن در جا منو ميکشن آخه من عادت دارم بعد از اينکه از يکي سير شدم ديگه ولش مي کنم البته فکر نکنيد من نامردم ها نه من از اول به همشون مي گم فقط واسه ارضا شدن اول خودم و بعد تو اين کار رو مي کنم. يک بار از يکي ازاين دخترها پرسيدم چرا با اينکه من خوشگل نيستم با من دوست مي شيد گفت به خاطر اينکه تو يک جذابيت خاصي داري.) خوب زياده گويي نمي کنم. خلاصه اونروز گذشت تا اينکه اواخر تابستون يک بار به من گفت مي خوام بيام تا با من کامپيوتر کار کني . من هم چون اونروز حوصله نداشتم جواب درست و سرمون بهش ندادم. تا اينکه يک هفته بعد وقتي کسي خونمون نبود زنگ زد که من مي خوام بيام تا با من کامپيوتر کار کني. من هم تو کونم عروسي بود گفت کي خونتون؟ 
گفتم پدرم سر کار و مادرم هم رفته بيرون گفته شايد يک سر بياد خونه شما. اونهم خداحافظي کرد و گفت که مياد. ولي اي کاش من لال مي شدم و اون حرف رو نمي زدم. يک 3 چهار ساعتي گذشت نيومد زنگ زدم گفتم چيه؟ چرا من رو علاف کردي؟ گفت مادرم گفته وايستا وقتي مادر مهدي اومد با اون برو خونشون ولي مادر من هم وقت نکرده بود که بره اونجا. من واسه اين که لو نره با لحن تندي گفتم خداحافظ و گوشي رو گذاشتم. بعدش هزار بار به خودم لعنت گفتم به خاطر حرف نا بجايي که زدم. اون شب حسابي رفتم تو کف مي خواستم خودم رو خالي کنم که به زور جلو خودم رو نگه داشتم. و عوضش به اميد اينکه دوباره بياد کلي برنامه ريختم.
هنوز يک هفته از اون روز نگذشته بود که دومرتبه زنگ زد و گفت که مي خواد بياد بهش گفتم اين دفعه که علافم نمي کني و ديگه هيچ حرف اضافي نزدم. اونهم گفت نه حتما ميام و خداحافظي کرد.
خيلي خوشحال شدم چون مادر و پدرم رفته بودن شمال و تا پس فرداش نميومدن.
من هم وقت رو غنيمت شمردم و خواستم تمام برنامه هايي که قبلا واسه خودم ساخته بودم رو اجرا کنم. سريع رفتم و اسپري رو آماده کردم و بعد از معذرت خواهي از حاج عبدالله رو سرش خاليش کردم. بعد هم کامپيوتر رو روشن کردم و يه عکس حشري کننده توپ از آنجلينا جولي انداختم رو دسکتاپ بعد تو جت ائوديو يک فيلم سوپر ايراني توپ باز کردم گذاشتم رو دقيقه حساس و بستمش چو مي دونستم وقتي بازش کنم از همون دقيقه شروع مي شه. بعد تو مديا پلير هم يک آهنگ رپ به نام سکس پارتي رو گذاشتم تا همه چيز جور بشه. کرم رو هم اوردم گذاشتم رو کمدم تا دمه دست باشه. بعد هم رفتم نشستم تو هال تا که بياد با اينکه اون همه اسپري زده بودم ولي حاج عبدالله دست بردار نبود و داشت بيدار مي شد مي ترسيدم ضايع بشه واسه همين بازم اسپري بهش زدم( آخه حاج عبدالله خيلي وقت بود که تو کف بود) ديدم که يک صدايي مياد از پنجره بيرون رو نگاه کردم ديدم که داداشش باهاش اومده(يعني با ماشين داداشش اومد) کيرم که داشت دوباره راست مي شد يک دفعه به يک خواب سنگين فرو رفت. خلاصه امدن تو خونه و من واسشون شربت آوردم و اونها خوردن داشتم تو دلم به ماني فحش مي دادم که يک دفعه گفت راستي شما کارتون کي تموم ميشه تا من بيام دنبال مهشيد. من که داشتم از خوشحالي مي ترکيدم نميدونستم چي بگم. گفتم که بستگي به خود مهشيد داره و ماني هم چيزي نگفت من هم بهش گفتم که خودم ميارمش و بعد ماني رفت. بعد من هم به مهشيد گفتم خوب بريم و شروع کنيم و بعد رفتيم و مهشد مانتوش رو در آورد و با يک تاپ يقه گرد باز و يک شلوار لي تنگ سفيد نشست روبروم.
مانيتور رو که خاموش بود روشن کردم تا عکس رو ديد يه طوري شد معلوم بود که مي خواد اين حالتش رو نفهمم. دستش رو گذاشت رو دسکتاپ(درس رو همون قسمت سينه هاش که بيشتر معلوم بود) گفت چه عکس قشنگيه. اي همون بازيگره است؟ خيلي باحاله؟ عکسش رو از کجا گرفتي؟ گفتم از اينترنت و اگر بخواي بازم دارم بعدا بهت نشون مي دم.
مثلا شروع کردم به توضيح دادن بهش که ياد آهنگ افتادم گفتم بزار يک آهنگ هم گوش کنيم. سريع آهنگ رو پخش کردم رسيد به اين قسمتش " دختر يه ديقه برگرد / واي......... / شدم سر درد / مي بينيش دوباره اين شق کرد / بدو بيا بخورش که ديگه يخ کرد " تا اينو شنيد خندش گرفت گفت که چه آهنگ با حالي اين چيه بهش گفتم که آهنگ رپ. گفت چندتا از اين ها داري که من بهش گفتم خيلي و اگه بخواي مي تونم بهت بدم. گفت بزار چندتاشو تا گوش کنيم من هم چند تا آهنگ تو اين مايه ها واسش گذاشتم. و شروع کردم به بقيه توضيحات وقتي که حرف ميزد صورتش رو مي آورد نزديک صورت من و نفسش مي خورد به صورتم و من حشري مي شدم همين باعث شد که دستم رو بزارم رو شونش و سعي کنم دستم رو به طرف سينه هاش هل بدم. يک کم که گذشت ديدم ريتم نفسش عوض شده. خيلي خوشحال شدم با اين کار مي خواست دستم راحتتر به طرف سينه هاش سر بخوره من هم فرصت رو مناسب ديدم و گفتم چطوره که يکم استراحت کنيم اونهم قبول کرد. همش منتظر بودم از عکس ها بگه سريع دسکتاپ رو آوردم اونهم تا عکس رو ديد گفت که راستي عکسهات رو بيار تا ببينيم من هم معطل نکردم و اونها رو اوردم در تمام اين مدت دستم رو شونش بود. من قبلا که عکس ها رو ريخته بودم همشون رو قاطي با عکس هاي سکسيم کرده بودم. تازه بين اونها عکس هاي سکسي رو هم که از آویزون گرفته بودم نيز وجود داشت. چند تا عکس اول درست بود از آنجلينا و جنيفر وقتي که چندتا جلوتر رفتم به يک عکس رسيديم که يک مرد داشت تو کون يه دختر مي کردم. من گفتم که ببخشيد و خواستم پنجره رو ببندم که اون گفت نه بزار لطفا نگاه کنم.
(دفعه اولم نبود ولي نميدونم چرا از مهشيد خجالت مي کشيدم و نميتونستم خودم رو کنترل کنم) بهش گفتم پس خودت بزن بعدي. بعد دستم رو از روي صفحه کليد برداشتم و اون شروع کرد به جلو بردن عکس ها ميشد خيلي راحت شهوت رو تو چشاش ديد. من هم بيکار نشستم ودستم رو به سريع به سمت گلو و بالاي سينه هاش بردم . در يک آن جا خورد ولي بعدش شروع به ديدن بقيه عکس ها کرد. گرماي گلوش من رو حسابي حشري کرده بود. دستم رو بردم زير بليزش و از روي کرستش داشتم سينه هاش رو مي ماليدم و اصلان حواسم به کامپيوتر نبود که يک دفعه گفت اه اينها که تموم شد. بهش گفتم که جت آئوديو رو باز کنه و پلي کنه و اونهم همين کارو کرد ديگه نمي تونست خودش رو کنترل کنه شهوت از سر و روش مي باريد يک ده دقيقه اي گذشت ومن هنوز داشتم سينه هاش رو مي ماليدم. که يک دفعه اون يکي دست من رو گرفت و کشيد سمت کسش. بعد هم دست خودش رو برد تو شلوارک من و کيرم رو محکم گرفت. من هم ديگه تحمل نداشتم بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل. و شروع کردم به در آوردن لباس هاش اون هم تا ديد من اين کار رو مي کنم شروع کرد به در آوردن لباسهاي من. يک شرت و کرست ست سفيد و توري داشت واي که داشتم مي مردم. مهلت ندادم و کرستش رو باز کردم تا سينه هاش رو ديدم پريدم روش و يک گاز کوچولو از نوک سينه هاي ليموييش گرفتم. بعد شروع کردم به خوردن اون شيرين عسل ها واي.. که چه مزه اي داشت. بعد رفتم بالا و شروع کردم به لب گرفتن ازش رفتم سراغ لاله هاي گوشش و جند تا ليس کوچک زدم واي موهاش ريخته بود تو صورتم و من هم شروع کردم به خوردن گوش و گردنش که صداي ناله هاش رفت بالا فهميدم که خيلي تو کف. بعد از اينکه يک بار ديگه مزه سينه هاش رو چشيدم رفتم سراغ کسش و با يک حرکت شرتش رو در آوردم. خيلي سفيد بود من دهنم باز بود و ازش آب ميومد پريدم جلو و شروع کردم به خوردن و گاز زدن کسش که خيلي هم خوشمزه بود(الان که مينويسم مزش يادم مياد و دهنم آب مي افته) هنوز خيلي نخورده بودم که يک جيغ زد و کلي آب ازش اومد بيرون چقدر خوشمزه بود.(دلم ميخواست بزنم تو سرم که چرا تا حالا روي مهشيد کار نکرده بودم.) خلاصه اون ارضا شد و من ميخواستم مخش رو بزنم تا واسم ساک بزنه. ولي من تا کيرم رو بردم جلو دهنش خودش يک نگاه کرد و شروع کرد به ساک زدن خيلي ماهر نبود ولي بازم خيلي بهم فاز مي داد دستم رو انداخته بودم تو موهاش و داشتم با اون ها بازي مي کردم يکدفعه احساس کردم که داره آبم مياد چيزي بهش نگفتم و آبم رو تو دهنش خالي کردم. گفتم الان که کونم رو پاره مي کنه ولي اون تمام آب رو قورت داد. من افتادم کنارش و شروع کردم به خوردن کسش بعد هم رفتم بالا و شروع کردم به خوردن سينه هاش. اون کيرم رو گرفت تو دستش و بعد هم شروع کرد به ساک زدن تا اينکه دوباره حاج عبدالله بيدار شد من هم کيرم رو از تو دهنش درآوردم و دستش رو گرفتم و برش گردوندم و رو تخت خوابوندمش. يک بالش هم گذاشتم زير شکمش گفت ميخواي چکار کني؟ گفتم مي خوام برم سراغ اصل کار گفت پس چرا اينوري گفتم حالا اونوري هم ميشيم. سريع کرم رو آوردم و زدم دم کونش و کيرم رو هم چرب کردم. سر حاج عبدالله رو گذاشتم دم کونش که يکدفعه گفت مهدي تو رو خدا مواظب باش گفتم چشم عزيزم. من عادت ندارم زياد منت بکشم و يا طرف رو پوف پوف کنم واسه همين يکدفعه يک هل محکم دادم و نصف کيرم رفت تو کونش که يک دفعه دادش رفت هوا ولي خوشبختانه ما خونمون آپارتماني نيست و خيالم از بابت همسايه ها راحت بود. من هم سريع افتادم روش تا ديگه هيچ عکس العملي نشون نده و يکم آروم بشه يکم که گذاشت شروع کرد به قربون صدقه رفتن واسه من " مهدي جون هر کاري مي کني فقط آروم فدات شم آرومتر همش ماله تو عزيزم..." من هم فهميدم شرايط مساعده کم کم کيرم رو هل دادم تا کلش رفت تو و بعد يواش يواش شروع به تلمبه زدن کردم کونش خيلي تنگ بود و حاج عبدالله در عذاب مي خواست بياد بيرون و يک نفس بگيره ولي من نذاشتم و کمر مهشيد رو گرفتم و بلندش کردم و آروم به تلمبه زدنم ادامه دادم حالا يکم جا باز شده بود ولي هنوزم تنگ بود من که يک بار آبم اومده بود ديگه به اين زودي ها آبم نميومد ولي مهشيد يک بار ديگه ارضا شد دهنم وا مونده بود که اين دختر انقدر آب داشت معلوم بود خيلي وقت که تو کف. کيرم رو درآوردم و مهشيد رو به پشت بر گردوندم. يک ليس از کسش زدم و بقيه آب کسش رو ماليدم به دم سوراخ کونش. بعد پاهاش رو انداختم رو دوشم و کيرم رو کردم تو کونش دوباره يک جيغ خيلي بلند زد که من ترسيدم نگاه کردم ديدم که نه اتفاق خاصي نيفتاده و ادامه دادم يک 5 دقيقه از اين حالت گذشته بود که فهميدم براش عادي شده من هم سريع رفتم زير و از اون خواستم که بشين پاشو کنه اون اول سختش بود و با کمک من شروع کرد بعد از چند بار که اين حالتي رفت تو واسش عادي شد و خيلي به سرعت اين کار رو ميکرد که من احساس کردم آبم داره مياد سريع کشيدمش زير و افتادم روش و آب با فشار زيادي رفت تو کونش اونهم يک داد زد و گفت:" سوختم. با اينکه تو کونم کردي ولي من تو کسم هم احساسش مي کنم." چند لحظه نگذشت که اون باز هم ارضا شد. و ما کنار هم ديگه خوابمون برد.
بعد از حدود نيم ساعت بيدار شديم و بهش گفتم بهتره بريم يک دوش بگيريم تا سر حال بيايم وقتي پاشد ديدم کلي سوراخ کونش باز شده و ازش آب بيرون مياد انگار نه انگار که اين همون کون تنگ و دست نخورده يک ساعت پيش. بعد با هم رفتيم حموم ولي مهشيد اصلا حال نداشت واسه همين آب سرد رو باز کردم و شروع کردم به لاس زدن با مهشيد تا اينکه حالش جا اومد ما اومديم بيرون.
بعد از اينکه يک چيزي به بدن زديم خواستم مهشد رو ببرم خونشون. در تمام اين مدت دستم لا پاهاي مهشيد بود نميتونستم خودم رو کنترل کنم حتي تو خيابون نزديک بود چند بار انگشتش کنم.


سكس من ومشتري

سلام 
ا سم من هومن پسری 22 ساله ریخت و قیافمونم بد نیست می پسندین ماجرا از اینجا شروع شد که من توی یه بوتیک تو ستاره فارس(شیرازیا می دونن چه جایه بهترین بزرگترین وشیک ترین مجتمع تجاری شیراز) کارمی کردم صبح تا شب بهترین کس های شیرازمیومدن و میرفتن صاحب مغازه ازاون ادمای پول داره ایاشه روزگار بود همیشه هم بساط مشروبش طبقه بالا بوتیک به پا بود 
تا یه روز که از خواب بیدارشدم دیدم چنگیز(کیرم)داره چپ چپ نگاه می کنه کارامو کردم رفتم سرکاردیگه داشت ظهرمیشد همه داشتن مغازهاشونو
می بستند صاحب مغازه هم زودتررفته بود مغازه ما 2 تا در داشت یکیشو بستم داشتم میومدم بیرون که یه کوس ناز مامانی اومد تو!
- بفرمایید؟
- شلوار می خواستم
- چه مدلایی چند قیمت؟
- قیمتش مهم نیست چی دارین
و............................................................... از این حرفا
اخر خوشکلیو اندام بود از اون مایه دارایه بی درد تا اون موقه اصلا حواسم به سینه هاش نبود خوب که نگاه کردم دیدم به به یقه مانتو تا سرنافش یه تاپ مشکی مقدارفراوانی هم گوشت بدون استخوان هم از بالاش زده بود بیرون بالا(چنگیز تو چه حالی بود) رفت تو پرو خیلی طالب شده بودم یه زاغ درستوحسابیش بزنم رفتم طبقه بالا یه روزنه داشت که توی اتاق پرورا میشد زاغ زد!
_جاتون سبزمانتوشو دراورد اویزون کرد به چوب لباسی دکمه های شلوارشو باز کرد(وای چنگیز داشت خودشو می کشت) انگار برف بدون حتی یه مو شلوارو کرد پاش.
یه دفه صدام کرد زودی اومدم پایین پشته میزاستادم گفتم بفرمایید دیدم دروباز کرد اومد بیرون شالش افتاد بود روی شونهاش اووووووووووووووف داشتم می ترکیدم گفتم
مشکلی که نداره اندازست رو پاتونم خوبه
گفت:خوبه فقط ........ دست کرد لای پاش شلوار رو کشید پایین گفت یه خورده فاقش تنگه(اخه ی خروسکش اذیت می شده)!
بهش گفتم می خواین یه سایز بزرگترشو بیارم سری تکون داد و گفت ببخشید مزاحمتونم شدم داشتین میرفتین خونه شرمنده. 
یه سری تعارف تیکه پاره کردیمو رفتم بالا یه شلواره دیگه واسش اوردم بهش دادم دوباره گفت دیرتونم شد ببخشید منم از فرصت استفاده کردم ومخو به کار گرفتم!
- نه بابا ابن حرفا چیه ظهرا معمولا نمیرم خونه نهار سفارش دادم زنگ بزنم واسه شما هم بیارن؟ خندیدو گفت نه مزاحمتون نمیشم.... چه مزاحمتی شما برید پرو کنید منم میرم سفارش بدم
به زور کردمش تو پرو زودی زنگ زدم ساندویچی(نزدیک پاساژه) سفارش دادم. دل تو دلم نبود (چنگیزم بیتابی می کرد)از اتاق اومد بیرون رازی بود. مانتوشوکرد بود تنش ولی شالشو نه .
- خوب چند بدم خدمتون
- این حرفا چیه قابل شما نداره. (شلواره 32 تومن بود بهش گفتم 40 تا بتونم خیلی بهش تخفیف بدم همون کس لیسی خودمون!)
- 40 تومن قابل شماهم نداره
گفت:واسه ماهم 40 تومن 
کلی تعارف تیکه پاره کردیم تا اخر 28 ازش گرفت خر کیف شده بود! اومد بره که غذا رسید 
خوب دیگه نهارم رسید بریم بخوریم تا سرد نشده.اولش حاجو واج مونده بود نمی دونس چی بگه .زودی پیچوندمش با فقیر فقرا حال نمیکنی یه روزم نهار چیز بد بخور....!
درمغازه بازبود رفتم بستمش . بفرمایید بالا (بالا دوتا مبله راحتی بایه میزه کوچولو بود) دو دل بود اومد بالا شروع کردیم به خوردن طرف اصلا یادش نبود که روسری هم داره تو این باغا نبود مخ زنی شروع شد
اسم: فریناز
سن: 26
تحصیلات: لیسانس روانشناسی
وضعیت: مطلقه
بچه: نه! 
یه یک ساعتی کس شعر گفتیم طبقه بالا هوا خیلی گرم بود عرق کرده بود!
گفتم:اگه گرمته مانتوتو درار.دراورد منم بی اختیار شالشو از رو شونه هاش برداشتم اویزون کردم سر چوب لباسی چشمم به قوطی های ویسکی افتاد یکیشو برداشتم گذاشتم روی میز اولش فکر کرد دلستر بعد که دید کم ریختمو نوشابه هم ریختم روش بهم گفت مشروبه؟ منم بخنده گفتم نه بابا مگه نمیبینی نوشته حلال. تو رودرواسی گیر کردخورد یه پیک دو پیک و...
کم کم میریختم تا سرش بگیر. تا تموم شد معلوم بود چشماش البالو گیلاس می بینه پاشودم بساطمونو جمع کردم سطل اشغال پشت مبلی بود که اون نشسته بود روش داغ کرد بود تکیه داده بود سرشم گرفته بود بالا چشماشوهم بسته بود دستاشو گذاشته بود دوطرف صندلی از بالا اون سینه های بزرگشومی دیدم نوک سینش داشت تاپشو سوراخ می کرد کنترل خودمو از دست داده بودم زدم سیمه اخرچشمامو بستمو لبمو گذاشتم رولباش...
چشماشو باز کرد اومد به خودش بیاد دوتا دستمو گذاشتم رو گونه هاش اولش لبشو گذاشته بود رو هم بعد کوتاه اومد شروع کرد به چرخوندن زبونش!
خوارکسه حرفه ای بود 5 دقیقه ای لب گرفتم بعد دستمو کردم تو سینش اولش یه خورده مقاومت می کرد ولی من کار خودمو می کردم تاپشو دادم پایین شروع کردم به مالیدن دیگه رام شده بود مونده بودم کجا بکنمش اصلا جا نبود اومدم جلوش نشستم شیطنت و شهوت ازچشماش می بارید دستشوگرفتم بلندش کردم
دست کردم لایه پاش لب رفت تو لب شروع کرد لباسامو در اورد.
منم شلوارشو دراوردم دستمو کردم تو شورتش خیس بود بعد خودم نشستم رو مبله
هردومون لخت بودیم نشوندمش روی پام اولش یه خورده لای پایی حال کردیم بعد گرفتمش بالا تا بکنم تو کونش که گفت نه از جلوبکن منم مونده بودم چه جوری از جلوبکنمش جا نبود تا خودش بهم گفت که خورده بیا جلوتر بعد دوتا پاشو انداخت دور کمرم صورتمم رفت لای سینه هاش من که کسشو نمیدیدم خودش با دست کیرمو گذاشت تو سوراخش یواش نشست روش منم دستمو کردم زیرلمبه هاش شروع به بالا و پایین کردن کردم بدنش اینوهو اتیش بود سنگین بود خسته شده بودم بهش گفتم حالا نوبت شماست شروع کرد به بالاوپایین شدن یه موج خوشکلی تو سینه هاش افتاده بود که منو هوسی ترمی کرد.
این مدل کردن هم سخت بود هم لذتش کم بود از روم بلند شد دوتا دستشو گذاشت لبهء مبله پاهاشم باز کرد(همون الاغی خودمون) منم نامردی نکردم چنگیز و گذاشتم دمه سوراخ کونش تا ته هول دادم توسوراخش یه جیغ کشید تا اومد بخودش بجنبه دولا شدم روش با یه دستو دمه دهنشو گرفتم با یکی دیگش کسشو می مالوندم یه چند لحظه ای گذشت دیدم خیلی مقاوت می کنه خیلی درد داشت ترسیدم بپر بره چیزی گیرمون نیاد
گشیدمش بیرون انگارابی که رواتیش ریخته باشی ساکت شد یه خورد ازش لب گرفتم اینبار گذاشتم تو شاش دوننش اروم کردم توش و تلمبه زدن آغاز شد صداش دراومد بود بکن توش- تا ته بکنتوش- جرش بده- ماله خودته...
منم هوسی تر می شدم وتلنبه زدنو بیشتر می کردم صدای جفتمون تو مغازه پیچیده بود تا لرزید و یه جیغ زد کسش شد پر از اب ولی من هنوز ارضا نشده بودم. شده بود اینوهو یه مرده مجبورشدم با دو دستام شکمشو محکم بگیرم که نیوفته وتلنبه بزنم تا اخر لحظهء معود رسید کیرمو کشیدم بیرون ابمو ریختم رو زمین بعد بغلش کردم نشستیم رومبل یه چرت کوچولو زدیم اومدیم پایین می خواستم همراش برم که نگاه ساعت کردم دیدم 5 بعدازظهرباید دره مغازرو باز کنم خداحافظی کرد رفت
جالب اینجاست که هرکارش کردم نه شمارمو گرفت نه قرار گذاشت...
رفت که رفت دیگه هم ندیدمش 


سكس معصومه وسيما

سلام من معصومه هستم 26 سالمه 2 ساله ازدواج کردم .موضوع واسه 6 ماه پیشه تازه اومده بودیم خونه جدید همسایه کناریمون یه خونواده مذهبی بودن اسم زنه سیما بود 36 سالشه هم خوشکله هم خوش هیکل بیرون که میره با چادر ومقنعه میره آرایش هم نمیکنه.
ما تو این آپارتمان فقط با این خونواده رفت و آمد میکنیم برای هم موهامونو رنگ میکنیم. اپیلاسیون میکنیم و دیگر کارای آرایشی...
یه روز اومده بود خونمون که اپیلاسیون کنیم 1 سی دی اورده بود بهم گفت فیلم سوپر میبینی؟
گفتم اگه قشنگ باشه آره!
گفت قشنگه!
قرار شد تا اپیلاسیون میکنیم فیلم رو هم ببینیم
وقتی روشن کردم دیدم عجب فیلمیه داشتیم فیلمو نگاه میکردیم سیما گفت بیا لخت شیم اپیلاسیونو شروع کنیم.
من لخت شدم فقط با یه شورت بودم سیما هم لخت شد وقتی شلوارشو در اورد شورت پاش نبود اولین باری بود که کس و کونشو لخت میدیدم. خیلی کس و کونش قشنگ بود. من که زن بودم حسابی تحریک شده بودم اومد جلوم نشست با دستش آروم شورت منو کشید پایین یه نگاه به کسم کرد گفت کس قشنگی داری!
منم گفتم ماله توهم قشنگه!
گفت ای بابا کیه که قدرشو بدونه!
گفتم واسه چی؟
گفت شوهرم چند وقتیه سرد شده انگار نمیتونه بکنه!
گفتم حتما خوب بهش حال نمیدی!
گفت نه اصلا زن حشری تر و خوب حال بده تر از من نیست! اون سرد شده!
گفتم پس الان چیکار میکنی؟
با حسرت گفت هیچی!
داشت موهای بدن منو میزد دستشو گذاشت روی کس من گفت هفته ای چند بار کیر میره توش؟
گفتم 5-6 بار!
گفت خوش به حالت از عقب هم حال میکنید ؟
گفتم آره 
گفت میشه کونتو ببینم؟
من برگشتم لای کونمو باز کرده بود داشت سوراخ کونمو نگاه میکرد انگشتشو گذاشته بود در سوراخ کونم داشت بازی میکرد سرم رو برگردوندم دیدم اون دستش به کسشه داره کسشو میماله دید دارم نگاش میکنم گفت خیلی وقته از کون ندادم تو گفتی خیلی تحریک شدم!
من خودم هم خیلی حشری شده بودم گفتم میخوای من نقش شوهرتو بازی کنم ؟
شوکه شد گفت چجوری؟
گفتم بگیر بخواب فکر کن من شوهرتم من بلدم چیکار کنم!
اونم گرفت خوابید هر دومون داشتیم از شهوت میمردیم کس هر دومون خیس خیس شده بود.
شروع کردم سینه هاشو خوردن سر و صداش در اومده بود رفتم سراغ کسش داشت میترکید منم با حرص و ولع میخوردمشون بعد همونجور که داشتم کسشو میخوردم انگشتمو با آبای دم کسش خیس کردم آروم کردم تو کونش.
دیگه سیما داشت جیغ میزد هی میگفت جون منو بکن منو از کون بکن! منم انگشت بعدی رو اضافه کردم دیگه داشت با ناله های سیما آب منم میومد!
بعد گفت بذار قنبل کنم وقتی قنبل کرد صحنه ای دیدم که همونجا آبم اومد یه کون سفید و گرد با یه کس که مثل تخم مرغ از زیرش زده بود بیرون یه تف در سوراخ کونش انداختم دو انگشتی کردم تو کونش خودشم دستشو از زیر اورده بود داشت کسشو میمالید هی اه و اوه میکرد بعد یه جیغ کشید دیدم داره از کسش آب میچکه بعد بی حال افتاد رو زمین. کنارش دراز کشیدم. دستم هم روی قنبلای کونش بود. ازم تشکر کرد گفت خیلی وقته آبم اینجور نیومده بود.
بعد گفت حالا تو بخواب من کستو بخورم آبت بیاد!
گفتم نمیخواد من آبم اومد در ضمن هروقت حشری بشم یا شوهرم یا دوست پسرم حالمو جا میارن!
با تعجب گفت دوست پسرت؟
گفتم آره میخوای باهاش حال کنی ؟
گفت نه فقط دوست دارم یه بار حال کردنتونو ببینم.
گفتم باشه واسه فردا قرار میذارم بیاد تو هم یواشکی از شیشه اتاق نگاه کن بعد لباسامونو پوشیدیم و سیما بعد از تشکر دوباره رفت ..
خلاصه سیما رفت خونشون ظهر ساعت 1.5 بود که شوهرم تلفن زد گفت براش کار پیش اومده و باید ماموریت 2 روزه بره چابهار ازم خداحافظی کرد و قطع کرد ساعت 4 عصر رفتم در خونه سیما در زدم شوهرش در رو باز کرد گفتم بخشید سیما خانم هستن؟میخوام فرش و مبلو جابجا کنم تنهایی نمیتونم اگه میشه سیما خانم بیاد کمکم .
گفت اگه سنگینه منم با سیما بیام کمک!
گفتم نه دستتون درد نکنه خیلی سنگین نیست سیما که حرفامونو شنیده بود با چادر اومد دم در گفت من حاضرم کاری هم ندارم مسعود(شوهر سیما) میخواد با دوستاش برن قم . سعید (پسرش)که از مدرسه بیاد میرن.
منم تنهام تو برو من ساعت 5.5 میام خونتون خداحافظی کردم اومدم خونه.
تلفن زدم به ایمان(دوست پسرم) بوتیک لباس زنونه داره از اونجا باهاش آشنا شدم هفته ای دو سه بار با هم سکس میکنیم گفتم تا نیم ساعت دیگه خونه ما باش در ورودی رو باز میذارم یواشکی بیا خونمون طفلک ذوق کرد گفت تا 20 دیقه دیگه اونجام.
این بیست دقیقه هم گذشت از پنجره نگاه کردم دیدم داره میاد اف اف رو زدم در رو هم باز گذاشتم یواشمکی اومد تو کفشاشو گذاشتم تو جاکفشی بغلش کردم یه لب حسابی گرفتیم گفتم بشین کارت دارم ماجرای صبح خودمو سیما رو براش گفتم.
حسابی حشری شده بود باورش نمیشد سیما رو میشناخت اما به محجبه و جلسه ای بودن!
انقدر قسم خوردم تا در کمال ناباوری باور کرد قرار شد ایمان بره تو اتاق بغلی تا من و سیما بریم تو اتاق از شیشه بالای اتاق نگاه کنه هر وقت بهش علامت دادم لخت بشه بیاد تو یه نیم ساعتی گذشت در زدن.
ایمانو فرستادم تو اتاق در رو هم بستم در خونه رو باز کردم سیما بود یه چادر رنگی سرش کرده بود وقتی چادرشو برداشت دیدم وای چه تیپی زده بود یه تاپ نیم تنه با دامن کوتاه تا بالای رونش یه آرایشه قشنگ هم کرده خلاصه حسابی به خودش رسیده بود منم با تاپ و دامن بودم. 
چسبیده بود بهم داشت لب میگرفت با دستاش هم داشت کونمو میمالید گفتم میخوای زنگ بزنم دوست پسرم بیاد بکنت؟
گفت نه بیا خودمون حال کنیم.
گفتم باشه دستشو گرفتم بردمش تو اتاق خودمون رو تخت تاپ و دامنشو در اورد.
نه سوتین داشت نه شورت منم لخت شدم نشستم بغلش شروع کردیم همدیگه رو مالیدن یواشکی نگاه کردم دیدم ایمان داره از شیشه بالای در نگاه میکنه من دراز کشیدم اونم رو به من پشت به ایمان قنبل کرد و شروع کرد به خوردن کس من خیلی قشنگ کسمو میخورد.
ایمان هم داشت از پشت سر کس و کون قنبل شده سیما رو نگاه میکرد من بلند شدم به سیما گفتم همینجوری قنبل کن میخام کس و کونتو با هم لیس بزنم حالت سجده شد کس و کونشو داد بالا از حرکات سر ایمان معلوم بود داره از حشر میترکه.
منم داشتم با کس و کون سیما بازی میکردم سیما هم داشت آه و ناله میکرد با سر به ایمان علامت دادم بیاد تو ایمان با کیر راست شده اومد تو اتاق داشت با دستش کیرشو میمالید. سیما هم سرشو کرده بود زیر متکا داشت آه و اوه میکرد همون حالی به سیما میگفتم دوست داری الان یه کیر بود کسو کونتو میگایید؟
اونم از زیر متکا میگفت آره کیر میخوام من!
هی این جمله رو میگفتم اونم حشرش بیشتر میشد. هی میگفت کیر ایمان تو کسم کیر ایمان تو کونم... بگو بیاد جرم بده!
منم معطل نکردم ایمانو کشیدم جلو با اشاره سر بهش فهموندم کیرشو آروم بکنه تو کس سیما که از پشت قنبل کرده بود اونم یه تف به سر کیرش زد اومد چسبید به سیما بشمار سه کیرشو فرستاد تو کس سیما یهو سیما مثل برق گرفته ها از جاش پرید رفت زیر پتو!
بهش گفتم نترس ایمانه غریبه نیست!
سیما هی میگفت نه ایمان بره بیرون پتو رو از روش کشیدم یه دستشو گذاشته بود رو کسش با اون دستش هم سینه هاشو گرفته بود. ایمان هی قربون صدقه سیما میرفت اما سیما هی میگفت نه!
منم گفتم باشه تو رو نمیکنه میخوای حال کردن ما رو ببینی؟
با سر گفت باشه من قنبل کردم ایمان شروع کرد کس و کونمو لیس زدن بعد از یه کم کیر ایمانو در کسم احساس کردم اونم آروم کیرشو کرد تو کسم. منم دیگه سر و صدام در اومده بود ایمان داشت جلو سیما از پشت سر کیرشو میکرد تو کسم خیلی حال میداد به سیما گفتم. راحت بشین ما رو تماشا کن بذار ایمان کسو کونتو ببینه اونم از خدا خواسته گرفت نشست ایمان بهش گفت بیا بشین جلو صورت معصومه برات کستو لیس بزنه!
همینجور ایمان داشت کس منو میگایید منم داشتم کس سیما رو زبون میزدم صدای ناله سیما هم در اومده بود به ایمان گفتم بیا با هم بدن سیما رو لیس بزنیم تا آبش بیاد کیرشو از کسم در اورد.
دوتایی رفتیم تو کار سیما ایمان کسشو زبون میزد منم سینه هاشو میمکیدم بد جور آه و اوه میکرد ما هم محکمتر میخوردیمش.
از داد زدناش فهمیدم یکی دو بار ارضا شد. بعد با سر به ایمان علامت دادم که کیرشو بکنه تو کس سیما کیرشو گذاشت در کس سیما! گفت اجازه میدی بکنم تو کست؟
سیما با دستش کیر ایمانو گرفت گذاشت در کسش خودشو یکم داد جلو تا کیر ایمان بره تو کسش.
کیر ایمان تا نصفه رفته بود تو کس سیما آه و نالش در اومده بود ایمان هم واقعا قشنگ میکردش حالا نوبت سیما بود که به ایمان التماس میکرد محکمتر کسشو بگاد!
اصلا تو حال خودش نبود داشت داد میزد هی میگفت جون چه کیری داری! به قربون کیرت بشم!
ایمان هم وحشی تر شده بود بد جور تلمبه میزد من دیدم سیما خیلی داره حال میکنه به ایمان گفتم سیما خیلی از کون حال میکنه یه حالی هم به کونش بده!
سیما هم میگفت آره کیرتو بکن تو کونم کونمو پاره کن!
معلوم بود داره خیلی حال میکنه ایمان کیرشو از کسش در اورد سیما رو برگردوند گفت قنبل کن!
سیما قنبل کرد. کف ایمان از این کس و کون بریده بود یه تف انداخت در سوراخ کونش یه تفم به سر کیرش زد و گذاشت در سوراخ کون سیما با هزار زحمت کیرش رفت تو کون سیما.
سیما هم داشت درد میکشید هم حال میکرد دیگه داشت داد و بیداد میکرد ایمان هم کیرشو تا دسته تو کون سیما کرده بود و داشت وحشیانه عقب جلو میکرد من خیلی تحریک شده بودم داشتم با دستم کسمو میمالیدم چند باری آبم اومد از اینکه میدیدم ایمان داره جلو من کون سیما رو پاره میکنه بیشتر تحریک میشدم.
چند دقیقه بعد ایمان گفت آبم داره میاد سیما گفت همشو بریز تو کونم بعد ایمان مثل وحشی ها چند تا تلمبه محکم زد و با داد زدنش فهمیدیم آبش اومد سیما هنوز داشت آه و اوه میکرد بعد با التماس به ایمان گفت کیرتو در نیار منم آبم میخواد بیاد...
ایمان کیرشو در نیاورد داشت با دستش با کس سیما بازی میکرد بعد سیما یه آه بلند کشید که معلوم بود آبش دوباره اومد.
ایمان کیرشو در آورد با دستمال خودمونو تمیز کردیم. ایمان از من و سیما تشکر کرد. سیما هم از منو ایمان تشکر کرد. می گفت تاحالا همچین سکسی نداشته بعد به هم قول دادیم پیش خودمون بمونه و به هیچکس نگیم.


خدمت كار كوني

تازه داشت چشمام گرم خواب مي شد ، كه جيغ و وق بچه تو بغل كنار دستيم ، چورتم رو پاره كرد . نگاهي از روي دلخوري بهش كردم ، يه پسر بچه چهار پنج ساله اي بود ، انگاري كه از گرماي اتوبوس به تنگ اومده بود . مادرش كه زني ميان سالي بود مرتب اون رو تكون مي داد و سعي مي كرد آرومش كنه . نگاهي به من كرد و لبخندي زد ، من هم لبخندي بهش زدم 
زن سري تكون داد و گفت : مي بخشي ، بيدارت كرد . يكسره نق مي زنه نمي دونم چه مرگشه 
گفتم : فكر كنم از گرماست 
سري تكون داد و گفت : نمي دونم ، شايد . ببينم سر كار بودي ؟ 
لبخندي زدم و گفتم : آره تو يه توليدي لباس كار مي كنم ، از صبح زود تا همين الان مرتب پشت چرخ نشسته بودم . خيلي خسته مي شم . فقط نيم ساعتي مي تونم ساعت يك واسه نهار خوردن دست از كار بكشم بعدش باز بايد بشينم پشت چرخ تا ساعت هفت بعد ازظهر . تا مي رسم خونه مي شه هشت 
سري تكون داد و گفت : طفلك ، خيلي خسته كننده است ، ببينم خوب حقوق مي دن ؟ 
سري تكون دادم و گفتم : به تعداد كاري كه تحويل بديم بستگي داره ولي روي هم رفته زياد خوب نيست ، ميان گين ماهي سي و پنج زور بزنه چهل تا كاسبم 
زن سري تكون داد و گفت : واي ، اين كه خيلي كمه دختر 
لبخندي زدم و گفتم : واسه پيدا كردن همين كارم كلي سگ دو زدم ، كار كجا بوده 
اخمي كرد و گفت : من واسه يه خانواده كار ميكنم ، بچه داري و نظافت و اين حرفها ، از صبح كه مي رم تا ساعت سه بعد از ظهر ، يه زن و شوهرن كه يه دونه بچه هم دارند ، هر دو مي رن سركار و تا ساعت دو بعد از ظهر سركارند و بعد هم برمي گردن خونه ، براشون نهار كه مي كشم و بعد از نهار خوردن ظرفها رو مي شورم و مي رم خونه ، تا فردا صبح ، پنجاه تومن هم مي گيرم به اضافه بعضي لباسهاي خانم كه قديمي تر مي شه و بهم مي دن ، از كارم راضي هستم ولي پسر بزرگم مدتيه كه اذيتم مي كنه و مي گه نمي خواد من برم خونه مردم كار كنم فردا مجبورم عذر خواهي كنم از خانم و تصفيه حساب كنم 
گفتم : واقعا ديگه نمي خواي بري سركار 
سري تكون داد و گفت : نه ديگه نمي تونم ، مي خواي تو رو به خانم معرفي كنم به جاي من بري اونجا ، خونه داري بلدي ؟ 
لبخندي زدم و گفتم : آره ، تا قبل از پيدا كردن كار ، بيشتر وقت ها تو خونه كمك مادرم هستم . كارهاي خونه رو بلدم 
نگاهي به من كرد و گفت : دلت مي خواد ببرمت اونجا ، بيا با خانم صحبت كن ، ضرر كه نداره 
سري تكون دادم و گفتم : زن و شوهر خوبي هستند ؟ 
لبخندي زد و گفت : آره بنده هاي خدا ، من بدي ازشون نديدم ، فردا يه سر بيا تا باهم بريم پيش شون ، اتوبوس ميدان ونك رو سوار مي شم از اونجا راحت مي ره نزديك خونه شون ، ايستگاه آتش نشاني بايد پياده شيم تو ساعت هفت جلو ايستگاه باش . من همون حدود ها مي يام 
ازش تشكر كردم و گفتم :‌ تا ببينم چطور مي شه ، شايد اومدم 
وقتي كه ايستگاه بعدي خواست پياده شه با خنده گفت : حتما بيا ، اين كار از كار خودت خيلي بهتره ، هم زحمتش كمتره و هم پولش بيشتر 
بعد كه پياده شد ، رفتم تو فكر خوب بد پيشنهادي نبود . فقط نمي دونستم مي تونم مادرم رو راضي كنم كه بزاره برم خونه مردم كار كنم يا نه 
وقتي رفتم خونه موضوع رو به مادرم در ميان گذاشتم ، بعد از ، از دست دادن پدرم چرخوندن چرخ زندگي به عهده من و مادرم افتاده بود ، مادرم قبلا خونه مردم كار مي كرد ولي كم كم پا درد و كمر درد زياد باعث شد خونه نشين بشه و من مجبور شدم از سال سوم دبيرستان ديگه درس رو رها كنم ، تو اين چند ماهه كه مدرسه نمي رفتم و مجبور بودم كار كنم هر موقع چشمم به كتاب درسي هام مي افتاد بغضم مي گرفت . ولي خوب كارش نمي شد كرد . سه تا خواهر و برادر كوچك و مادرم به كار من محتاج بودن ، مادرم بعد از كمي مخالفت ، به اصرار من اجازه داد ، برم و سر و گوشي آب بدم ببينم كار تو خونه اون زن و شوهر چطوريه 
صبح طبق قرار در وعده گاه حاضر شدم و كمي بعد هم اون زن ديروزي اومد و با هم سوار اتوبوس شديم 
خونه مجلل و بزرگي بود وقتي كه با خانم خونه روبرو شديم داشت حاضر مي شد تا با شوهرش برن سركار ، اون زن وقتي كه منو به عنوان جانشين خودش به خانم خونه معرفي كرد و از اون خواهش كرد كار شو به من بدن اون نگاهي به من كرد و گفت : تا حالا تو خونه كار كردي ؟ 
گفتم :‌ بله خانم 
سري تكون داد و گفت : امروز رو با شوكت كار كن تا ظهر بيام با هم صحبت كنيم ، شوكت هم راه و كار اينجا رو بهت ياد مي ده 
بعد به ساعتش نگاهي انداخت و سرش رو گرفت طرف راه پله هاي طبقه دوم و داد زد : خسرو بدو دير شد 
چند لحظه بعد مرد جواني كه آقاي خونه بود با شتاب از پله ها اومد پايين و با سر جواب سلام شوكت رو داد و بعد يه نگاهي به سر تا پاي من كرد و گفت : تو مي خواي جاي شوكت اينجا كار كني ؟ 
گفتم : اگه خانم موافقت كنند ، بله 
لبخندي زد و گفت : اگه كارت خوب باشه ، چرا كه نه 
وقتي با خانمش رفتند شوكت همه كارهايي كه بايد انجام مي دادم رو بهم ياد آور شد و بچه كوچك خونه كه دو سه ساله بود رو نشونم داد . و همين طور نحوه آماده كردن شير و غذاي مخصوصش رو بهم آموزش داد 
ظهر كه خانم و آقا برگشتند مفصل با من صحبت كردند و قرار شد من اونجا بمونم 
خانم تو يه بيمارستان پرستار بود و آقا هم تو اداره پست كار مي كرد 
يك هفته اي كه گذشت حسابي به كارم وارد شده بودم و تمام سعي خودم رو مي كردم كه آقا و خانم خونه هم از كارم راضي باشند و از نگاه و تحسين هايي كه بهم مي كردند متوجه شدم از كار من بدشون نمي ياد 
كم كم به محيط خونه هم خو گرفتم 
تو فاميل هاي اونها كه به خونه براي شب نشيني مي يومدن برادر خانم كه اسمش كامبيز بود گه گاه يه نگاه سنگيني داشت ، و من ازش مي ترسيدم و برخلاف انتظارم از خانواده محترم اونها . اون خيلي لات و بي سرپا بود 
يه موقع كه به هواي آب خوردن اومد تو آشپزخونه ، عمدا خودشو بهم مي ماليد ، من خيلي خجالت كشيدم ولي از ترس بد جلوه كردنم به خانم هيچي نگفتم ، با آنكه محترمانه ازش خواستم بهم نزديك نشه و دست بهم نزنه ولي به گوشش نمي رفت 
كامبيز يه پسر حدودا بيست ساله بود و گاهي كه با پدر و مادرش ميومدن شب نشيني ، از هر فرصتي استفاده مي كرد كه بهم نزديك بشه 
با خودم تصميم گرفتم كه فردا بعد از مراجعت خانم با اون در مورد كامبيز صحبت كنم 
فرداش ساعت نه و نيم صبح موقعي كه داشتم غذاي سونيا كوچولو رو آماده مي كردم ، زنگ زدن . از اف اف كه فهميدم كامبيزه مي خواستم در رو باز نكنم و گفتم كه كسي خونه نيست ، اون گفت مي خواد بره مسافرت و مي خواد سونيا رو ببينه و بعد بره ، چون بارها ديده بودم كه به سونيا خيلي ور مي رفت و اون رو دوست داشت به حرفاش شك نكردم در رو باز كردم ، وقتي كه اومد همون طور كه غذاي سونيا رو بهش مي دادم كمي با سونيا بازي كرد و در حين بازي با اون مرتب به من نگاه مي كرد ، بلند شدم و گفتم : ‌وقتي كه شما رفتيد بقيه غذا شو بهش مي دم 
بعد براي خلاصي از نگاه هاي هيزش رفتم تو آشپزخونه 
چند لحظه بعد اون هم در حالي كه مي خنديد اومد پيش من و مشغول نگاه كردن به من ، كه داشتم ظرف هاي صبحانه رو مي شستم ، كرد وقتي 
كه آمد پشتم ايستاد با تماس دستش روي باسنم به تندي برگشتم كه بهش سيلي بزنم كه دستم رو گرفت و گفت : مهري جون ، من كه كارت ندارم ، من دارم مي رم مشهد واسه دانشگاه نمي خواي با من خدا حافظي كني ؟ 
سعي كردم دستم رو بكشم بيرون و در همون حال گفتم : برو كنار آقا كامبيز به خدا به خانم مي گم كه منو اذيت كردي 
لبخندي زد و گفت : اگه بگي من مي گم تو بهم چشمك مي زدي و منو فريب دادي ، اون وقت مي اندازنت بيرون . خر نشو 
سپس لباشو چسبوند به صورتم ، من با دست ديگم يه سيلي محكم به گوشش زدم و داد زدم : برو گمشو كثافت 
به تندي يه چاقو از تو ظرف ها برداشت و گرفت به گلوم و فرياد زد : داد نزن كثافت خودتي ، به خدا قسم كه اگه نق و نوق كني مي كشمت 
با گريه گفتم :‌ تو رو خدا كامبيز خان ، ولم كن من هم ديگه به خانم چيزي نمي گم 
لبخندي زد و گفت : معلومه كه نمي گي ، چون هم كارت رو از دست مي دي و هم اونها كه حرف تو رو باور نمي كنند مي تونم بگم كه تو منو فريب داده بودي و اصلا زن فاسدي هستي 
سپس دستشو زير مانتوم كشيد و برد لاي پام ، ودر حالي كه آهسته جلو مو مي ماليد لباشو به لبام گذاشت . با مقاومت من چاقو رو كه تو دست ديگش بود به گلوم فشار داد . وحشت كرده بودم اون منو به شدت ترسونده بود و مي ترسيدم كه هر لحظه گلومو ببره ، در حالي كه از ترس ونگراني گريه مي كردم و مي لرزيدم ، اون به ماليدن جلوم ادامه داد و مرتب لب و صورتم رو مي بوسيد . با شنيدن گريه سونيا با گريه گفتم : ‌تو رو خدا بزار برم بچه داره گريه مي كنه 
به تندي منو چرخوند و داد زد : يه دقيقه خفه شو ، من الان كارم تموم مي شه 
وقتي كه ديدم داره مانتو مو بالا مي زنه ، كمي مقاومت كردم و اون با فشار تندي كه با چاقو به گلوم وارد كرد منو آروم كرد . وقتي كه شورتم رو كشيد پايين ، آهي كشيدم و وبا گريه گفتم : ‌تو رو خدا ، كامبيز خان بهم رحم كن من دخترم 
با خنده گفت :‌اگه اروم بگيري به كوس خوشگلت كار ندارم و فقط مي كونم تو كونت ، اون هم كه خطر نداره 
با حركاتي كه انجام مي داد حس كردم داره شلوار شو پايين مي كشه و من همچنان با گريه ، مجبور بودم مقاومت نكنم ، وقتي صداي تف كردن و به دنبال آن دست خيسش رو روي كونم كشيده شد به شدت نگراني ام اضافه شد . وقتي كه سر كير شو به سوراخ كونم كشيد ، بي اختيار گريه ام زياد تر شد . در حالي كه از شدت هوس حركاتش با تندي و هيجان زياد آميخته شده بود ، سعي مي كرد كير شو با فشار تو كونم فرو كنه وقتي كه موفق شد سر كيرشو فرو كنه از درد دادي زدم ، خودم رو جلو كشيدم به تندي دو دستش رو به شكمم حلقه زد و در حالي كه به چاقوي دستش خيره شده بودم و مي ترسيدم تو هيجان و حركات عجولانه اش به شكمم فرو بره ، از درد داد مي زدم ، انگار كه با فرياد هاي من بيشتر تحريك مي شد چون يكسره فشار كير شو بيشتر مي كرد ، كمي بعد گويا از سرو صدا و جيغ هاي ناشي از درد وحشتناكي كه داشتم ، ترس برش داشت چون يه دستش رو به دهانم گرفت و با فشار تندي كه به كيرش داد به كابينت آشپزخونه كوبيده شدم ، با دستام از شدت درد لبه هاي كابينت رو فشار مي دادم ، حس مي كردم حتما كونم پارگي پيدا كرده بود چون به شدت احساس سوزش داشتم ، بعد از كمي تلمبه زدن حس كردم آبش تو كونم ريخت و به دنبال آن خودش رو روي كمرم انداخت و ناله اي كرد 
چند لحظه بعد منو رها كرد و كيرش رو كشيد بيرون و در حالي كه روي صندلي مي نشست ، لبخندي زد و گفت : تموم شد ديدي چقدر راحت بود اين كه ديگه داد و فرياد نداره 
به تندي شورتم رو بالا كشيدم و مانتو مو مرتب كردم . نگاهي بهش كردم بدون اينكه شورتو شلوارش رو بكشه بالا با وضع زننده اي كيرش رو تو دستش گرفته بود و بهم لبخند مي زد 
به تندي از آشپزخونه رفتم بيرون و رفتم پيش سونيا و اون رو در حالي كه خودم هم گريه مي كردم ، آرومش كردم 
كامبيز اومد كنارم نشست و سپس مقداري پول گذاشت كنارم و با خنده گفت : تو رو خدا مهري جون بين خودمون بمونه ، من دلم نمي خواد كار تو از دست بدي 
بعد صورتم رو بوسيد و رفت ، پولها رو برداشتم ، ده هزار تومن بود ، آهي كشيدم و پول ها رو تو جيبم گذاشتم ، واقعا نمي خواستم اون كار رو از دست بدم . ترجيح دادم حالا كه اون گور شو گم كرده بود و مي رفت مشهد ديگه مي تونم بدون مشكل كارم رو دنبال كنم 
ولي راحتي من دوام نيافت ، و چند روز بعد خسرو خان حدود ساعت ده صبح اومد خونه ، به عنوان سردرد و مريضي مرخصي گرفته بود 
وقتي كه چسبيد بهم و شروع كرد به تو گوشم وعده وعيد از اضافه حقوق و اين جور حرفها ، و وقتي كه ديد من همچنان برخوردم تنده از تهديد و زور استفاده كرد و منو كشيد تو اتاق خواب ، قول داد كه به دختر بودن من آسيبي نمي رسونه ، سپس در اتاق خواب رو قفل كرد و كليد رو برداشت و گذاشت تو جيبش ، و سپس مشغول در آوردن لباس هام كرد . موقعي كه منو خوابوند روي تخت ، در حالي كه لباس هاشو در مي آورد لبخندي بهم زد و گفت : كامبيز مي گه كون سالاري داري ، و بهش حسابي حال دادي از اين به بعد گه گاه بايد بهم حال بدي ، و من هم حقوقت رو زياد مي كنم و قول مي دم به دختري تو هرگز آسيبي نرسونم 
چيزي نداشتم كه بگم ، فقط اشك مي ريختم ، آمد روي تخت و حريصانه مشغول بوسيدن سينه ها و بدنم شد ، وقتي سرشو كشيد پايين و كسم رو به دهن گرفت ، كمي بعد از زبون زدنش من هم از حال رفتم ، لذت و ترس يه حال عجيبي رو در من ايجاد كرده بود . بعد از كمي خوردن كسم سرش رو بلند كرد و به چشاي اشك آلود و خمارم نگاهي انداخت و خودش رو كشيد روي من ، وقتي كه لباشو از لبام بلند كرد با خنده پرسيد : واقعا جلوت تعطيله يا واسه ما فيلم بازي مي كني كه قيمت رو ببري بالا ، من حرفي ندارم . اجرتش محفوظه بدم بره تو ؟ 
به تندي گفتم : نه ، آقا تو رو خدا باور كنيد من دخترم 
داشت كير شو روي كسم مي كشيد ، دستم رو جلوي كسم گرفتم كه تو حركاتش يهويي هوس نكنه كير شو فرو كنه تو ، لبخندي زدو گفت : نترس مهري جون ، تا تو نخواي نمي كنم تو جلوت 
سپس كير شو با خودش كشيد بالا و بين سينه هام گرفت و كمي اون رو روي سينه هام كشيد بعد با تعجب ديدم كير شو به لبام مي ماله ، خيلي بدم اومد وقتي كه گفت دهنت رو باز كن يه خورده بكنم تو ، ديگه نتونستم خونسرد باشم ، داد زدم : نه ، من بدم مي ياد 
با خنده منو چرخي داد و كونم رو با دستاش بالا كشيد ، تفي به دستش انداخت و همون طور كه به چهره من نگاه مي كرد ، گفت : كون تميزي داري ، قدر شو بدون ، خيلي رو فرم و ميزونه . اصلا حرف هاش به دلم ننشست بايد بعد از اومدن آبش ، ديد نظرش چيه ؟ مردها همه يه جورند تعريف و تمجيد اونها تا وقتيه كه هنوز به هدفشون نرسيدن ، بعد ديگه 
خودشون هم بياد نمي يارند چي گفتند ، وقتي كه بعد از كلي تحمل درد و جيغ و داد ، آبش رو تو كونم ريخت هر دو بي حال و خسته افتاديم روي تخت . به تندي شورتم رو كشيدم بالا ، رفت و در اتاق رو برام باز كرد موقعي كه لباس هام زير بغلم مي رفتم بيرون ، مقداري پول تو شورتم گذاشت و با خنده ضربه اي به باسنم زد . رفتم تو دستشويي و همون طور كه نشسته بودم ، پول ها رو شمردم ، درآمد بدي نبود . حالا ديگه خيلي بدم نمي يومد ، چيزي كه تحملش واسم سخت بود بي پولي بود ، امان از بي پولي 
احمد ( هومن ) از مشهد